مینارنگلغتنامه دهخدامینارنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) کنایه از سبزرنگ است . (آنندراج ). سبزرنگ . (ناظم الاطباء). به رنگ مینا : این چه لطف است که چون سرو شود مینارنگ از بغل گیری آئینه تن سیمینش . صائب (از آنندراج ).|| کبود. || سیاه روشن . (نا
مینورنگلغتنامه دهخدامینورنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) به رنگ مینو. به رنگ زمرد. سبزرنگ : این گران مایه باغ مینورنگ که بخون دل آمده ست به چنگ .نظامی .
مینافاملغتنامه دهخدامینافام . (ص مرکب ) لاجوردی و کبودرنگ . (ناظم الاطباء). مینارنگ . (آنندراج ). رجوع به مینارنگ شود.
میناگونلغتنامه دهخدامیناگون . (ص مرکب ) سبزرنگ . به رنگ مینا. مینارنگ : در آن مینوی میناگون چمیدندفلک را رشته در مینا کشیدند.نظامی .
چرخ مینالغتنامه دهخداچرخ مینا. [ چ َ خ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چرخ مینارنگ . چرخ مینائی . آسمان لاجوردی . (ناظم الاطباء). کنایه از فلک و آسمان . رجوع به چرخ و چرخ مینائی شود.
چرخ مینائیلغتنامه دهخداچرخ مینائی . [ چ َ خ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چرخ مینا. چرخ مینارنگ . آسمان لاجوردی . آسمان و فلک . فلک مینائی : نه هرکه یافت کمال از پیش بود نقصان نه هرچه داد ستد باز چرخ مینائی . منوچهری .رجوع به چرخ و چرخ مین
مینائیلغتنامه دهخدامینائی . (ص نسبی ) منسوب به مینا، لاجوردی . (ناظم الاطباء). مینایی . آنچه به رنگ مینا باشد. مینارنگ . کبودرنگ : فروغ از تست انجم را بر این ایوان مینوگون شعاع از تست مر مه را بر این گردون مینائی . سنائی (دیوان چ مصفا ص <spa