ناباکلغتنامه دهخداناباک . (ص مرکب )بی باک . بی ترس . بی پروا. دلیر. (ناظم الاطباء). متهور.جسور. بی واهمه . نترس . بی بیم . بی احتیاط : دلش تیزتر گشت و ناباک شدگشاده زبان سوی ضحاک شد. فردوسی .دوات و قلم خواست ناباک زن به آرام بنش
ناباکیلغتنامه دهخداناباکی . (حامص مرکب ) بی باکی . تهور. جسارت . بی احتیاطی . بی پروائی . باک نداشتن . نترسی . بی احتیاطی . دلیری : و او کودکی بیست و دو ساله بود و در سیاست و ناباکی و تدبیر پادشاهی بغایت کمال بود. (کتاب النقض ص 385). همه
نوباغلغتنامه دهخدانوباغ . [ ن َ ] (اِخ ) از قرای خوارزم است . (از معجم البلدان ). و بدان منسوب است محمدبن عثمان نوباغی ، ادیب نابینا. (از انجمن آرا).
نوباغلغتنامه دهخدانوباغ . [ ن َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خسروشیرین بخش جغتای شهرستان سبزوار، در 23 هزارگزی شمال شرقی جغتای در جلگه ٔ معتدل هوائی واقع است و 491 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات و پنبه و زیره و کنجد، شغ
نابکلغتنامه دهخدانابک . [ ب ِ ] (ع ص ) جای بلند. (منتهی الارب ) (آنندراج ): مکان نابک ؛ جای بلند و مرتفع. (ناظم الاطباء) (از المنجد). مکان مرتفع. (اقرب الموارد). ج ، نَوابِک .
ناباکدارلغتنامه دهخداناباکدار. (نف مرکب ) خلیعالعذار. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). ناباک . بی پروا. نترس . دلیر. جسور : چنین داد پاسخ ورا کرگسارکه ای نامور مرد ناباکدار. فردوسی .سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدارزین گروهی دوزخی ناپاکزا
ناباکیلغتنامه دهخداناباکی . (حامص مرکب ) بی باکی . تهور. جسارت . بی احتیاطی . بی پروائی . باک نداشتن . نترسی . بی احتیاطی . دلیری : و او کودکی بیست و دو ساله بود و در سیاست و ناباکی و تدبیر پادشاهی بغایت کمال بود. (کتاب النقض ص 385). همه
نالغتنامه دهخدانا. (پیشوند) حرف نفی است بر مشتقات و صفات که کنایه از اسم فاعل و اسم مفعول است داخل میگردد. (غیاث ). بر کلمه درآید که محمول باشد بر منفی بطریق مواطات چنانکه دردمند و هوشیار که نادردمند و ناهوشیار خوانند. (آنندراج ). از ادات نفی و سلب است ، اوستائی n
ناپاکلغتنامه دهخداناپاک . (ص مرکب ) آلوده . پلید. ملوث . چرکین . (ناظم الاطباء). پلید. قذر. پلشت . شوخگن . چرکین . آن که یا آنچه پاک نیست . دنس . آلوده . مقابل پاک به معنی تمیز : با دل پاک مرا جامه ٔ ناپاک رواست بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت . <p
نالغتنامه دهخدانا. (پیشوند) صورت دیگری از ن َ و نه در کلمات : ناآمدن . ناخوردن . ناشنیدن . نابحق . نابکار. نابجا. و کلماتی همچون ناشده . نافرستاده . ناداده . نادیده . ناکرده . نابسوده . ناگفته . نایافته . ناکرد. نافشانده : نادیده هیچ مشک و همه ساله مشکبوی ناک
آراملغتنامه دهخداآرام . (اِ) سَکن . سکون . آرامش . ثبات . مقابل جُنبش . تَوَقف . درنگ . || آهستگی . مقابل شتاب : من اینجا دیر ماندم خوار گشتم عزیز از ماندن دائم شود خوارچو آب اندر شمر بسیار ماندزهومت گیرد از آرام بسیار. دقیقی .
ناباکدارلغتنامه دهخداناباکدار. (نف مرکب ) خلیعالعذار. (دستوراللغه ٔ ادیب نطنزی ). ناباک . بی پروا. نترس . دلیر. جسور : چنین داد پاسخ ورا کرگسارکه ای نامور مرد ناباکدار. فردوسی .سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدارزین گروهی دوزخی ناپاکزا
ناباکیلغتنامه دهخداناباکی . (حامص مرکب ) بی باکی . تهور. جسارت . بی احتیاطی . بی پروائی . باک نداشتن . نترسی . بی احتیاطی . دلیری : و او کودکی بیست و دو ساله بود و در سیاست و ناباکی و تدبیر پادشاهی بغایت کمال بود. (کتاب النقض ص 385). همه