ناخواندهلغتنامه دهخداناخوانده . [ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نخوانده . قرائت نکرده . خوانده نشده : بسی نیز تاریخ ها داشتم یکی حرف ناخوانده نگذاشتم . نظامی .<
ناخواندهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بیدعوت به مهمانی برود؛ خواندهنشده؛ طفیلی.۲. [قدیمی] کسی که درس نخوانده باشد؛ بیسواد.
لوح ناخواندهلغتنامه دهخدالوح ناخوانده . [ ل َ / لُو خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که لوح نخوانده باشد. که مبادی نخستین خواندن نداند. در فرهنگ سکندرنامه مراد از لوح ناخوانده ، شعرای خام است . (آنندر
crashedدیکشنری انگلیسی به فارسیسقوط کرد، سقوط کردن، درهم شکستن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن، تصادم کردن، خرد کردن
تدخليدیکشنری عربی به فارسیفضول , فضولا نه , سرزده (اينده) , ناخوانده(وارد شونده) , بزور داخل شونده , فرو رونده
تحطمدیکشنری عربی به فارسیخردکردن , درهم شکستن , ريز ريز شدن , سقوط کردن هواپيما , ناخوانده وارد شدن , صداي بلند يا ناگهاني (در اثر شکستن) , سقوط
crashدیکشنری انگلیسی به فارسیتصادف در، سقوط، تصادم، سقوط کردن هواپیما، صدای بلند یا ناگهانی، سر و صدا، سقوط کردن، درهم شکستن، ریز ریز شدن، ناخوانده وارد شدن، تصادم کردن، خرد کردن
ناخواندهلغتنامه دهخداناخوانده . [ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نخوانده . قرائت نکرده . خوانده نشده : بسی نیز تاریخ ها داشتم یکی حرف ناخوانده نگذاشتم . نظامی .<
ناخواندهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بیدعوت به مهمانی برود؛ خواندهنشده؛ طفیلی.۲. [قدیمی] کسی که درس نخوانده باشد؛ بیسواد.
لوح ناخواندهلغتنامه دهخدالوح ناخوانده . [ ل َ / لُو خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که لوح نخوانده باشد. که مبادی نخستین خواندن نداند. در فرهنگ سکندرنامه مراد از لوح ناخوانده ، شعرای خام است . (آنندر
ناخواندهلغتنامه دهخداناخوانده . [ خوا / خا دَ / دِ ] (ن مف مرکب ، ق مرکب ) نخوانده . قرائت نکرده . خوانده نشده : بسی نیز تاریخ ها داشتم یکی حرف ناخوانده نگذاشتم . نظامی .<
ناخواندهفرهنگ فارسی عمید۱. کسی که بیدعوت به مهمانی برود؛ خواندهنشده؛ طفیلی.۲. [قدیمی] کسی که درس نخوانده باشد؛ بیسواد.