نازنینلغتنامه دهخدانازنین . [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ). نازکننده . نازنده . (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج ). باناز : نبرد ذل بر آستان ملوک
نازنینلغتنامه دهخدانازنین . [ زَ ] (ص نسبی ) از: ناز + نین (نسبت )، دارنده ٔ ناز. معشوق لطیف و ظریف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چیزی که به ناز نسبت داشته باشد. (آنندراج ). نازکننده . نازنده . (ناظم الاطباء). صاحب ناز. (آنندراج ). باناز : نبرد ذل بر آستان ملوک
نازنینیلغتنامه دهخدانازنینی . [ زَ ] (حامص ) نازنین بودن . زیبائی . جمال : مهی در جلوه با این نازنینی نخواهد ساخت با تنهانشینی . وصال .که من خوش دارم از تنهانشینی که تنها باشم اندر نازنینی . وصال . ||