ناسوختنیلغتنامه دهخداناسوختنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) نسوختنی . که قابل سوختن نباشد. که آن را نباید سوخت . که نتوانش سوخت . که ازدر سوختن و آتش زدن نیست .
ناسپوختنیلغتنامه دهخداناسپوختنی . [ س ِ ت َ ] (ص لیاقت ) که قابل سپوختن نیست . که نتوانش سپوخت . که نبایدش سپوخت . مقابل سپوختنی .
احتراقلغتنامه دهخدااحتراق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سوختن . سوخته شدن . (منتهی الارب ). آتش گرفتن : تو درون خانه از بغض و نفاق می نبینی حال من در احتراق . مولوی . || احتراق فرس در عَدو؛ سرعت کردن اسب در تک و دویدن . || (اصطلاح نجوم ) مؤل