ناواجبلغتنامه دهخداناواجب . [ ج ِ ] (ص مرکب ) چیزی که واجب نباشد. (آنندراج ). که لازم نبود. (ناظم الاطباء). مستحب . که عمل بدان واجب نیست : تقصیر نکردخواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی . || ناروا :</s
نواجبلغتنامه دهخدانواجب . [ ن َ ج ِ ](ع اِ) خلاصه و لباب از هر چیزی که بر وی قشر نباشد،یا گرامی و افضل آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ناوجوبلغتنامه دهخداناوجوب . [ وُ جو ] (ص مرکب ) ناواجب . ناسزا. ناروا.- به ناوجوب ؛ به ناواجب . به ظلم . به ستم . به ناروا. به ناحق : حدیث میر خراسان و قصه ٔ توزیعبگفت رودکی از روی فخر در اشعارچنانچه داده بد او را هزار دیناری
ناوجوبلغتنامه دهخداناوجوب . [ وُ جو ] (ص مرکب ) ناواجب . ناسزا. ناروا.- به ناوجوب ؛ به ناواجب . به ظلم . به ستم . به ناروا. به ناحق : حدیث میر خراسان و قصه ٔ توزیعبگفت رودکی از روی فخر در اشعارچنانچه داده بد او را هزار دیناری
بایستهفرهنگ مترادف و متضاد۱. درخور، ضرور، ضروری، لازم، مستلزم، واجب ≠ غیرضروری، نالازم، غیرلازم، ناواجب ۲. سزاوار، شایسته، مناسب
کار بهلغتنامه دهخداکار به . [ رِ ب ِه ْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارخوب و بپارسی ترجمه ٔ نافله است که به عربی عبادت ناواجب را گویند. (آنندراج ) (انجمن آراء) : چنب سنت و نافله کار به روا ناروا دان حلال و حرام .ابونصر فراهی (از آنندراج ) (انج
مطالباتلغتنامه دهخدامطالبات . [ م ُ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مطالبه . طلب ها که از کسان دارند. مالها که نزد دیگر کسان به قرض دارند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || طلب کردنها : راه مطالبات ناموجه و عوارض ناواجب بر کل ممالک بسته . (المعجم ،
تقصیر کردنلغتنامه دهخداتقصیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کوتاهی کردن و گناه و خطا کردن . (ناظم الاطباء) : تقصیر نکرد خواجه در ناواجب من در واجب چگونه تقصیر کنم . رودکی .من اندر خدمتش تقصیر کردم درخت خدمت من گشت بی بر. <p cla