وسیلۀ کمکناوبریnavigational aid, navaidsواژههای مصوب فرهنگستانهر دستگاه یا افزاره یا نقشهای که در ناوبری به ناوبر کمک میکند
نبیnabisواژههای مصوب فرهنگستانگروهی پیشتاز، از هنرجویان مدرسۀ هنری ژولیان که به شیوۀ گوگن نقاشی میکردند و او را در حوزۀ هنر، خداوند نقاشی میپنداشتند
نیاوشلغتنامه دهخدانیاوش . [وُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان نعلین بخش سردشت شهرستان مهاباد. در 34هزارگزی شمال سردشت و 13هزارگزی شمال غربی جاده ٔ سردشت به مهاباد، در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوایی واقع است و <span class="hl" dir="lt
ناوشکلغتنامه دهخداناوشک . [ وِ ] (اِخ ) از دهات دهستان طاغنکوه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور است ، در 19 هزارگزی شمال فدیشه .در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی قرار دارد. سکنه ٔ آن 231 نفر است . محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و صنعت
ناوشکنلغتنامه دهخداناوشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) کشتی کوچک بسیار تندرو که برای دنبال کردن اژدرافکن هاست و خود آن کشتی نیز اسبابهائی برای افکندن اژدر دارد. (لغات فرهنگستان ).
ناوشکیلغتنامه دهخداناوشکی . [ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، در 144 هزارگزی جنوب میناب و 10 هزارگزی مشرق راه مالرو جاسک به میناب . درجلگه ٔ گرمسیر مالاریاخیزی واقع است و <span class="hl" dir="l
ناوشکنفرهنگ فارسی عمیدکشتی جنگی تندرو که کشتیهای اژدرافکن دشمن را تعقیب میکند و خودش هم دارای دستگاه اژدراندازی است.
قابلیت ناوبَریnavigability 2واژههای مصوب فرهنگستانحالت یا شرایط آبی که مناسب ناوبَری باشد متـ . ناوشپذیری
روگاهfairway, mid-channelواژههای مصوب فرهنگستانبخشی از آبهای ناوشپذیر در رودخانهها و بین بنادر و ورودی بنادر که علامتگذاری شده است
ذونوسانلغتنامه دهخداذونوسان . [ ن َ وَ ] (ع ص مرکب ) خداوند ناوش . آنکه چون ناو ایستاده بر جای جنبد.
قابل ناوبَریnavigable 2واژههای مصوب فرهنگستانویژگی آبراهی با پهنا و عمق مناسب برای عبور شناور متـ . ناوشپذیر
ناوشکلغتنامه دهخداناوشک . [ وِ ] (اِخ ) از دهات دهستان طاغنکوه بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور است ، در 19 هزارگزی شمال فدیشه .در منطقه ٔ کوهستانی معتدل هوائی قرار دارد. سکنه ٔ آن 231 نفر است . محصولش غلات و شغل اهالی زراعت و صنعت
ناوشکنلغتنامه دهخداناوشکن . [ ش ِ ک َ ] (اِ مرکب ) کشتی کوچک بسیار تندرو که برای دنبال کردن اژدرافکن هاست و خود آن کشتی نیز اسبابهائی برای افکندن اژدر دارد. (لغات فرهنگستان ).
ناوشکیلغتنامه دهخداناوشکی . [ وِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس ، در 144 هزارگزی جنوب میناب و 10 هزارگزی مشرق راه مالرو جاسک به میناب . درجلگه ٔ گرمسیر مالاریاخیزی واقع است و <span class="hl" dir="l
ناوشکنفرهنگ فارسی عمیدکشتی جنگی تندرو که کشتیهای اژدرافکن دشمن را تعقیب میکند و خودش هم دارای دستگاه اژدراندازی است.
پیر برناوشلغتنامه دهخداپیر برناوش . [ رِ ب ُ وَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا وفلک باشد. پیر برناتن . (مجموعه ٔ مترادفات ص 164).
شناوشلغتنامه دهخداشناوش . [ ش ِ وِ ] (اِمص ) شناویدن . سباحت و شنا. (ناظم الاطباء). شناوری کردن . (آنندراج ).
متناوشلغتنامه دهخدامتناوش . [ م ُ ت َ وِ ](ع ص ) آن که دست ناویده فرا گیرد چیزی را. (آنندراج ) (از منتهی الارب ). کسی که دست خود را دراز میکند برای گرفتن چیزی . (ناظم الاطباء). رجوع به تناوش شود.
میناوشلغتنامه دهخدامیناوش . [ وَ ] (ص مرکب ) جلاداده و صیقل شده . || شبیه به مینا کرده شده . (ناظم الاطباء). شبیه به شیشه ٔ کبود : کشیده عمود آن شتابنده روداز آن کوه میناوش آمد فرود. نظامی (اقبالنامه چ وحید ص 177</
مناوشلغتنامه دهخدامناوش . [ ] (ع ص ) منویش . بنفش . رنگ ارغوانی برکشیده بر روی آبی پررنگ . (از دزی ج 2 ص 617).