نخستینهلغتنامه دهخدانخستینه . [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) نخستین . اولی . اولیه : سکندر بفرمود کآرند سازبرندش به جای نخستینه باز.نظامی .
نخستینلغتنامه دهخدانخستین . [ ن ُ خ ُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان هنزا در بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
نخستینیانHominidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ نخستیسانان که بزرگترین تیرۀ این راستۀ است؛ میمونهای این تیرۀ توانایی مغزی چشمگیری دارند
نخستینلغتنامه دهخدانخستین . [ ن ُ خ ُ / ن َ خ ُ ] (ص نسبی ) اولین . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). اول . پیشین . (فرهنگ نظام ). نخست . اول . (آنندراج ). مقابل پسین . اولی ̍. اولیه . اولی : آن روز نخستین که ملک جامه ش پوشیدبر کنگره
نخستینیانHominidaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از راستۀ نخستیسانان که بزرگترین تیرۀ این راستۀ است؛ میمونهای این تیرۀ توانایی مغزی چشمگیری دارند