نساملغتنامه دهخدانسام . [ ن ِ ] (ع مص ) یکدیگر را بوئیدن و نزدیک شدن و رسیدن به چیزی . مناسمة. (از اقرب الموارد) (از المنجد).
نیشاملغتنامه دهخدانیشام . (اِخ ) نام ملکی است که رب النوع برق است که به فارسی درخش گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). فرشته ای که فرمان درخشیدن برق را می دهد. (ناظم الاطباء).
نسامةلغتنامه دهخدانسامة. [ ن َ م َ ] (ع مص ) زهیدن آب از زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامةً؛ زهید آب آن زمین . (ناظم الاطباء). || به سپل زدن شتر زمین را. || متغیر گردیدن چیزی . (از منتهی الارب ).
نسامةلغتنامه دهخدانسامة. [ ن َ م َ ] (ع مص ) زهیدن آب از زمین . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از المنجد). گویند: نسمت الارض نسامةً؛ زهید آب آن زمین . (ناظم الاطباء). || به سپل زدن شتر زمین را. || متغیر گردیدن چیزی . (از منتهی الارب ).
انساملغتنامه دهخداانسام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ نَسَم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نسم شود.