نغنویدنلغتنامه دهخدانغنویدن . [ ن َ ن َ دَ ] (مص منفی ) ناغنودن . نخوابیدن . غافل نشدن . نیارمیدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقابل غنویدن . رجوع به غنویدن و غنودن شود.
یغنویلغتنامه دهخدایغنوی . [ ی َ ن َ ] (ص نسبی ) منسوب است به یغنی و آن دهی است از دههای نخشب . (از لباب الانساب ). از مردم دیه یغنی به حوالی نخشب . (یادداشت مؤلف ) : ای دیو ابوالمظفر خردزد یغنوی یک شب به نخشب اندر بی فتنه نغنوی .سوزنی .</p
غنودنفرهنگ فارسی عمیدخفتن؛ خوابیدن؛ درخواب شدن؛ آرمیدن: ◻︎ وگر بدکنی جز بدی ندروی / شبی در جهان شادمان نغنوی (فردوسی: ۵/۵۳۲)، ◻︎ با بخردان نشین چو بخواهی همی نشست / با نیکوان غنو چو بخواهی که بغنوی (فرخی: ۴۰۰).
خردزدلغتنامه دهخداخردزد. [ خ َ دُ ] (نف مرکب ) آنکه خر دیگران را دزدد. فحش گونه ای است که در وقت اهانت بکسی آنرا بکار برند : ای دیو ابوالمظفر خردزد اغنوی یک شب به نخشب اندر بی فتنه نغنوی . سوزنی .اولاً لشکر آل مرتضی که باشند شیرمردا
دیدار یافتنلغتنامه دهخدادیدار یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) روبرو شدن . ملاقات کردن . به حضور رسیدن : اگر مهمی بود اعلام بایست فرمود تا من بخدمت شتافتمی و دیدار یافتمی . (تاریخ طبرستان ). || نظر و رای به دست آوردن . آگاهی و اطلاع یافتن . صاحبنظر شدن : <br
ناپارسائیلغتنامه دهخداناپارسائی . (حامص مرکب ) ناپرهیزگاری . بی عفتی . آلوده دامنی . نداشتن پرهیز و طهارت و تقوی . ناپاکی . بی تقوائی . مقابل پارسایی : به ناپارسائی نگر نغنوی نیارم نکو گفت اگر نشنوی . ابوشکور.ز کار وی ارخون خروشی رواست
نغنویدنلغتنامه دهخدانغنویدن . [ ن َ ن َ دَ ] (مص منفی ) ناغنودن . نخوابیدن . غافل نشدن . نیارمیدن . (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). مقابل غنویدن . رجوع به غنویدن و غنودن شود.