نوآمدهلغتنامه دهخدانوآمده . [ ن َ / نُو م َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب )نوآمد. نورس . نورسیده . نوزاد : حال این نوآمدگان نیز نیکو پرسیده آید. (تاریخ بیهقی ص 481).این جدل ن
تازهبهدوران رسیدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: زمان دوران رسیده، نوکیسه، نووُریش، نوآمده، نوخاسته، نودولت
جدیدالورودلغتنامه دهخداجدیدالورود. [ ج َ دُل ْ وُ ] (ع ص مرکب ) در تداول فارسی ، نورسیده . تازه رسیده . تازه وارد. نوآمده . مسافری که تازه وارد شده یا هرکس که بجایی بتازگی وارد شده است .
مستحدثةلغتنامه دهخدامستحدثة. [ م ُ ت َ دَ ث َ ] (ع ص ) مؤنث مستحدث . نوآورده . نوآمده : این رسم از جمله رسمهای مستحدثه است . (تاریخ قم ص 166). رجوع به مستحدث و استحداث شود.