نوسانلغتنامه دهخدانوسان . [ ن َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن پیرایه و گیسو و جز آن . (از منتهی الارب ). تذبذب و حرکت کردن چیزی متوالیاً. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). نَوس . (اقرب الموارد). ساکن و ایستاده از سوئی به سوئی جنبیدن ، چون حرکت کشتی ساکن و ایستاده در دریا از جانبی به جانبی . || پایین و
میرایی نادورهایaperiodic dampingواژههای مصوب فرهنگستانبیشمیرایی هر سامانۀ نوسانکننده که در آن، سامانه بیآنکه حول نقطۀ تعادل خود به نوسان در آید، ساکن میشود
vibratorsدیکشنری انگلیسی به فارسیویبراتورها، وسیله ارتعاش و نوسان، مرتعش کننده، نوسان کننده، ارتعاش کننده، لرزانگر
سرگیجة سوسوزادficker vertigoواژههای مصوب فرهنگستانسرگیجهای که براثر نگاه کردن به منابع نوری نوسانکننده با بسامدهای پایین، بین چهار تا بیست بار در ثانیه، ایجاد میشود
oscillatorدیکشنری انگلیسی به فارسینوسانگر، نوسان ساز، ارتعاش سنج، نوسان کننده، دستگاه تولید برق نوسانی در رادیو
نوسانلغتنامه دهخدانوسان . [ ن َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن پیرایه و گیسو و جز آن . (از منتهی الارب ). تذبذب و حرکت کردن چیزی متوالیاً. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). نَوس . (اقرب الموارد). ساکن و ایستاده از سوئی به سوئی جنبیدن ، چون حرکت کشتی ساکن و ایستاده در دریا از جانبی به جانبی . || پایین و
نوسانفرهنگ فارسی عمید۱. (فیزیک) جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود مانند تکان خوردن آویز ساعت.۲. تغییر پیوسته.
نوساندیکشنری فارسی به انگلیسیfluctuation, oscillation, roll, seesaw, shimmy, sway, swing, teeter, to-ing and fro-ing, tremor, vacillation, wave, waver, yaw
ذونوسانلغتنامه دهخداذونوسان . [ ن َ وَ ] (ع ص مرکب ) خداوند ناوش . آنکه چون ناو ایستاده بر جای جنبد.
نوسانلغتنامه دهخدانوسان . [ ن َ وَ ] (ع مص ) جنبیدن پیرایه و گیسو و جز آن . (از منتهی الارب ). تذبذب و حرکت کردن چیزی متوالیاً. (از اقرب الموارد) (از لسان العرب ). نَوس . (اقرب الموارد). ساکن و ایستاده از سوئی به سوئی جنبیدن ، چون حرکت کشتی ساکن و ایستاده در دریا از جانبی به جانبی . || پایین و
نوسانفرهنگ فارسی عمید۱. (فیزیک) جنبیدن و تکان خوردن چیزی در جای خود مانند تکان خوردن آویز ساعت.۲. تغییر پیوسته.