نیش غولیلغتنامه دهخدانیش غولی . [ ش ِ ] (ص نسبی ) وهمی . خرافی . موهوم . افسانه ای : اندیشه های نیش غولی ؛ موهومات . (یادداشت مؤلف ). || ایراد نیش غولی ؛ ایراد نامربوط. اعتراض بیهوده . (فرهنگ فارسی معین ). ایرادی نابه جا و ناوارد که صرفاً به قصد لجبازی و عیب جوئی طرح کنند.
نیش غولیفرهنگ فارسی معین(ص نسب .) 1 - منسبوب به نیش (ناب ) غول . 2 - خرافی ، خرافاتی . ؛ایراد ~ایراد نامربوط ، اعتراض بیهوده .
نَشْ یا نِشْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی نِمیْ ، نداشتن ، برای منفی کردن برخی افعال در گویش گنابادی به کار میرود.
خرافاتیلغتنامه دهخداخرافاتی .[ خ ُ ] (ص نسبی ) آنکه به خرافات معتقد است . آنکه بسخنان خرافی اعتقاد دارد. || کلام بیهوده و پریشان . کلام خرافی . کلام نیش غولی . کلام انیاب اغوالی .
خرافیلغتنامه دهخداخرافی . [خ ُ ] (ص نسبی ) وهمی . منسوب به خرافه . موهوم . نیش غولی . انیاب اغوالی . افسانه ای . (یادداشت به خط مؤلف ).- کلام خرافی ؛ کلام باطل و بی اساس .- عقیده ٔ خرافی ؛ عقیده باطل و بی بنیان .
موهومیلغتنامه دهخداموهومی . [ م َ / مُو ] (ص نسبی ) هرچیز منسوب به موهوم . (یادداشت مؤلف ). خرافی . موهوماتی . انیاب اغوالی . نیش غولی . (یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح ریاضی ) عدد موهومی . (یادداشت مؤلف ). عدد مفروض . عدد فرضی .
ثعابینلغتنامه دهخداثعابین . [ ث َ ](ع اِ) ج ِ ثعبان بمعنی اژدرها. || رئیس الثعابین . ماری خرافی که از تخم خروس زاید و مار پرزهرو نیز مرغی موهوم که دم وی مانند مار بود و نوعی حیوان نیش غولی چون غولی که نظر و نفس وی کشنده است .
اغواللغتنامه دهخدااغوال . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غول ، دیو بیابانی که از راه فریبد و هرچه بناگاه فروگیرد و هلاک کند. هلاک . بلا. سختی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به غول شود.- انیاب اغوال ؛ نیشهای غولان .- || کنایه از خرافات .
نیشلغتنامه دهخدانیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش
نیشفرهنگ فارسی عمید۱. نوک هرچیز نوکتیز، مانندِ سوزن، خنجر، و نشتر.۲. (زیستشناسی) عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور، و مار که زهر خود را بهوسیلۀ آن داخل بدن انسان میکنند.۳. (زیستشناسی) چهار دندان نوکتیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین؛ انیاب.۴. [عامیانه] دهان.۵. [مجاز]
حانیشلغتنامه دهخداحانیش . (اِخ ) (مذکور در اشعیا 30:4) گمان میرود که یکی از شهرهای خالصه ٔ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده . رجوع به تحفنیس شود. (قاموس کتاب مقدس ).
سرنیشلغتنامه دهخداسرنیش . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 311 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فغانیشلغتنامه دهخدافغانیش . [ ف ُ ] (اِخ ) نام پادشاه هیاطله . (فرهنگ ولف ). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است : چغانی گوی بود فرخ نژادجوان و جهانجوی و با بخش و دادخردمند و نامش فغانیش بودکه با گنج و با لشکر و خویش بود.فردوسی
کنانیشلغتنامه دهخداکنانیش . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کناش . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک . (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود.