نَشْ یا نِشْگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی نِمیْ ، نداشتن ، برای منفی کردن برخی افعال در گویش گنابادی به کار میرود.
تکشيرةدیکشنری عربی به فارسینيش وا کردن , پوزخند زدن , دام , تله , دام افکني , خنده نيشي , پوزخند , دندان نمايي
grinدیکشنری انگلیسی به فارسیگرمی، پوزخند، خنده، نیش وا کردن، دام، دام افکنی، خنده نیشی، دندان نمایی، پوزخند زدن
grinsدیکشنری انگلیسی به فارسیگریه می کند، پوزخند، خنده، نیش وا کردن، دام، دام افکنی، خنده نیشی، دندان نمایی، پوزخند زدن
نیشلغتنامه دهخدانیش . (اِ) مبضغ. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). افزاری بود به صورت نیش که بدان رگ گشایند. (انجمن آرا). نیشتر. نشتر. تیغ. مفصد. مشرط. (یادداشت مؤلف ) : گفت فردانیش آرم پیش توخود بیاهنجم ستیم از ریش تو. رودکی .گرت بهره نوش
نیشفرهنگ فارسی عمید۱. نوک هرچیز نوکتیز، مانندِ سوزن، خنجر، و نشتر.۲. (زیستشناسی) عضوی از بدن حشرات گزنده از قبیل عقرب، زنبور، و مار که زهر خود را بهوسیلۀ آن داخل بدن انسان میکنند.۳. (زیستشناسی) چهار دندان نوکتیز جلوی دهان انسان، دو در بالا و دو در پایین؛ انیاب.۴. [عامیانه] دهان.۵. [مجاز]
حانیشلغتنامه دهخداحانیش . (اِخ ) (مذکور در اشعیا 30:4) گمان میرود که یکی از شهرهای خالصه ٔ شاهی بوده که در جنوب تحفنیس واقع بوده . رجوع به تحفنیس شود. (قاموس کتاب مقدس ).
سرنیشلغتنامه دهخداسرنیش . [ س َ ] (اِخ ) دهی از دهستان احمدآباد بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 311 تن سکنه است . آب آن از قنات . محصول آن غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
فغانیشلغتنامه دهخدافغانیش . [ ف ُ ] (اِخ ) نام پادشاه هیاطله . (فرهنگ ولف ). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است : چغانی گوی بود فرخ نژادجوان و جهانجوی و با بخش و دادخردمند و نامش فغانیش بودکه با گنج و با لشکر و خویش بود.فردوسی
کنانیشلغتنامه دهخداکنانیش . [ ک َ ] (ع اِ) ج ِ کناش . (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : واریباسیوس صاحب الکنانیش طبیب بلیان الملک . (عیون الانباء ج 1 ص 103 از یادداشت ایضاً). رجوع به کناش شود.