هدورلغتنامه دهخداهدور. [ هَُ ] (ع مص ) نیک دراز گردیدن گیاه و انبوه و تمام شدن آن . || افتادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
درِ تحتِفشارpressure door, plug doorواژههای مصوب فرهنگستاننوعی در بر روی سازة هواگرد تحتِفشار که در هنگام بسته بودن، تمام تنشهای وارد بر سازه، از جمله فشار درونی، را تحمل میکند
درِ بارگُنجcontainer end door, end door 1واژههای مصوب فرهنگستاندری که در دیوارۀ انتهایی بارگُنج تعبیه میشود
دستگیرۀ داخلی درdoor inside handle, interior door handleواژههای مصوب فرهنگستاندستگیرهای در قسمت داخلی در برای باز کردن آن
هدوراملغتنامه دهخداهدورام . [ ] (اِخ ) پسر پنجمین یقظیان گمان دارند که قبیله ٔ وی در ساحل جنوبی عربستان سکونت داشته . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کتاب مقدس ، سِفْرِ پیدایش ، بخش 10 آیت 27 شود.
هدوراملغتنامه دهخداهدورام . [ ] (اِخ ) پسر توعو پادشاه حماة که در کتاب سموئیل یورام خوانده شده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
هدوراملغتنامه دهخداهدورام . [ ] (اِخ ) رئیس تسخیری که در ایام رحبعام واقع شد. بعضی را گمان چنان است که او و نیرام که رئیس تسخیر ایام سلیمان بود و اورام که در ایام داود رئیس جزیه بوده و سدورام همه یک شخص اند. (از قاموس کتاب مقدس ).
هدوراملغتنامه دهخداهدورام . [ ] (اِخ ) پسر پنجمین یقظیان گمان دارند که قبیله ٔ وی در ساحل جنوبی عربستان سکونت داشته . (قاموس کتاب مقدس ). رجوع به کتاب مقدس ، سِفْرِ پیدایش ، بخش 10 آیت 27 شود.
هدوراملغتنامه دهخداهدورام . [ ] (اِخ ) پسر توعو پادشاه حماة که در کتاب سموئیل یورام خوانده شده است . (از قاموس کتاب مقدس ).
هدوراملغتنامه دهخداهدورام . [ ] (اِخ ) رئیس تسخیری که در ایام رحبعام واقع شد. بعضی را گمان چنان است که او و نیرام که رئیس تسخیر ایام سلیمان بود و اورام که در ایام داود رئیس جزیه بوده و سدورام همه یک شخص اند. (از قاموس کتاب مقدس ).
مهدورلغتنامه دهخدامهدور. [ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ موگوئی ایل چهارلنگ بختیاری . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
مهدورلغتنامه دهخدامهدور. [ م َ ] (ع ص ) آنکه حق و یا خون او رایگان و باطل شده است .- مهدورالدم ؛ که خونش حلال است . که خونش مباح است . که کشتن او موجب قصاص یا فدیه نشود. مرگ ارزان . (از یادداشتهای مؤلف ).