هدیه ٔ دندانلغتنامه دهخداهدیه ٔ دندان . [ هََ دْ / هَِ دْ ی َ / ی ِ ی ِ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از زری است که بعد از آن که جمعی از فقرا و مساکین را ضیافت کرده باشند به رسم هدیه به ایشان دهند. (آنندراج ). دندان مزد. (یاددا
حدهلغتنامه دهخداحده . [ ح َدْ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میان آب (بلوک عنافجه ) بخش مرکزی شهرستان اهواز است . در 8هزارگزی شمال خاوری اهواز و 3هزارگزی خاوری راه آهن کنار کارون واقع است . جلگه و گرمسیر است . <span class="hl" di
حدةلغتنامه دهخداحدة. [ ح َدْ دَ ] (اِخ ) قلعه ای است به یمن از حَبّیة و آن از اعمال حب ّ است . (معجم البلدان ). در قضاء حبیه از سنجاق عسیر. (قاموس الاعلام ترکی ). || نام منزلی میان جده و مکه و آن وادیی است دارای حصن و نخلستان و آب جاری و قدما آنرا حَدّاء می گفتند. (معجم البلدان ). رجوع به حَ
حدةلغتنامه دهخداحدة. [ ح ِ دَ ] (ع مص ) (از «وح د») حِدَت . تنهائی . تنها بودن . یگانه بودن . یگانه شدن . (تاج المصادر). وحدت . و از آن است : علیحدة. یکتا و تنها ماندن . (منتهی الارب ). فعله من ذات حدته و علی ذات حدته و من ذی حدته ؛ یعنی از رای و دانش خود کرد آنرا. یقال : اعطِ کل واحد منهم ع
حدةلغتنامه دهخداحدة. [ ح ِ دَ ] (ع مص ) حد بر کسی راندن . || از کاری بازداشتن . (زوزنی ). || (اِ) سنگی که بر آب فرونرود. (نزهة القلوب خطی ).
تشتدارلغتنامه دهخداتشتدار. [ ت َ ] (نف مرکب ) آفتابه چی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). و او را آبدستان دار نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری ). آفتابچی را گویند یعنی شخصی که طشت و آفتابه را نگاه دارد و پاکیزه سازد. (برهان )(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیشخدمت و آفتابه چی . (انجمن آرا) (آنندرا
دندان مزدلغتنامه دهخدادندان مزد. [ دَ م ُ ] (اِ مرکب ) نقد و یا جنسی را گویند که چون جمعی از فقرا و مساکین را مهمانی و ضیافت کنند بعد از خوردن طعام بدیشان دهند، و این رسم در قدیم متعارف بوده است و آن را مزد دندان هم می گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نقدی که به مدعو دادند
هدیهلغتنامه دهخداهدیه . [ هََ د ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) تحفه و ارمغان و آنچه به کسی فرستند به رسم تحبیب و بزرگداشت . هَدیَّة : چنان روی دیدند یکسر سپاه که آیند با هدیه نزدیک شاه . فردوسی .چو با هدی
هدیهلغتنامه دهخداهدیه . [ هََ د ی َ / ی ِ ] (از ع ، اِ) تحفه و ارمغان و آنچه به کسی فرستند به رسم تحبیب و بزرگداشت . هَدیَّة : چنان روی دیدند یکسر سپاه که آیند با هدیه نزدیک شاه . فردوسی .چو با هدی
هدیهدیکشنری فارسی به انگلیسیbooty, bounty, favor, gift, Grant, offering, present, presentation, testimonial, token
هدیهفرهنگ فارسی معین(هَ یِّ) [ ع . هدیة ] (اِ.) 1 - تحفه ، ارمغان ، پیشکش . ج . هدایا. 2 - پولی که در عروسی مهمانان به عروس یا داماد می دهند.
خانقاه مجاهدیهلغتنامه دهخداخانقاه مجاهدیه . [ ن َ / ن ِ م ُ هَِ دی ی َ ] (اِخ ) خانقاهی بوده که مجاهدالدین ابراهیم برادر زین الدین احمد امیر خازن دار ملک صالح نجم الدین بن کامل ، بسال 656 هَ . ق . در دمشق برپا کرد ولی امروز اثری از آن
شهدیهلغتنامه دهخداشهدیه . [ ش َ دی ی َ ] (ص نسبی ) تأنیث شهدی . (یادداشت مؤلف ).- قروح شهدیه ؛ قروح خبیثه . (یادداشت مؤلف ).
ابومهدیهلغتنامه دهخداابومهدیه . [ اَ م َ دی ی َ ] (اِخ ) اعرابی . یکی از فصحای عرب . صاحب غریب و بصریین از او روایت کنند. (ابن الندیم ).
ابومهدیهلغتنامه دهخداابومهدیه . [ اَ م َ دی ی َ ] (اِخ ) او از ابی امامه و از او علأبن هلال روایت کند.
ابومهدیهلغتنامه دهخداابومهدیه .[ اَ م َ دی ی َ ] (اِخ ) در لغت نامه های عرب در کلمه ٔ جناح آرند که نام خانه ای است به بصره ابومهدیه را.