هزارملغتنامه دهخداهزارم . [ هََ / هَِ رُ ] (عدد ترتیبی ، ص نسبی ) شماره ای از هر چیز که پس از نهصدونودونهم و پیش از هزارویکم است .
هزارچملغتنامه دهخداهزارچم . [ هََ چ َ ] (اِخ ) نام قسمتی از راه چالوس . (یادداشت به خط مؤلف ). نام یکی از کوههای کوهستان غربی کلارستاق است . (از سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 146 از ترجمه ٔ فارسی ).
عجارملغتنامه دهخداعجارم . [ ع ُ رِ ] (ع ص ) مرد استواراندام . الرجل الشدید. || کیر سخت . (منتهی الارب ). کیر و گفته اند بیخ کیر و گاهی کیر را بدان وصف کنند.
هزارمنیلغتنامه دهخداهزارمنی . [ هَِ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامهرمز شهرستان اهواز دارای 75 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز و محصول عمده اش غله ، برنج ،کنجد و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
هزارمنیلغتنامه دهخداهزارمنی . [ هَِ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش واهان شهرستان خرم آباد دارای 106 تن سکنه . آب آن از چشمه ومحصول عمده اش غله ، لبنیات و پشم و هنر دستی زنان بافتن سیاه چادر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
هزارمیخلغتنامه دهخداهزارمیخ . [ هََ / هَِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه ٔ درویشان که بخیه ٔ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان ). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث ) : چو پشت قنفذ گشته تنو
هزارمیخهلغتنامه دهخداهزارمیخه . [ هََ / هَِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود : حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایه ٔ دیوارش . <p
هزارمنیلغتنامه دهخداهزارمنی . [ هَِ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش رامهرمز شهرستان اهواز دارای 75 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ رامهرمز و محصول عمده اش غله ، برنج ،کنجد و بزرک است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
هزارمنیلغتنامه دهخداهزارمنی . [ هَِ م َ ] (اِخ ) دهی است از بخش واهان شهرستان خرم آباد دارای 106 تن سکنه . آب آن از چشمه ومحصول عمده اش غله ، لبنیات و پشم و هنر دستی زنان بافتن سیاه چادر است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
هزارمیخلغتنامه دهخداهزارمیخ . [ هََ / هَِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) خرقه ٔ درویشان که بخیه ٔ بسیار بر آن زده باشند، و آن را هزارمیخی هم میگویند. (برهان ). نوعی از لباس فقرا که به رشته های گنده جابه جا دوزند. (غیاث ) : چو پشت قنفذ گشته تنو
هزارمیخهلغتنامه دهخداهزارمیخه . [ هََ / هَِ خ َ / خ ِ ] (ص نسبی ) آنچه با میخهای بسیار استوار شده باشدو به کنایت در توصیف آسمان به کار رود : حصن هزارمیخه عجب دارم سست است سخت پایه ٔ دیوارش . <p
یکهزارمگویش اصفهانی تکیه ای: ye(k)hezârom طاری: yekhezârom طامه ای: ihezârom طرقی: yakhözârom کشه ای: yekhezârom نطنزی: ye(k)hezârom
یکهزارمگویش کرمانشاهکلهری: hezâr wa yak گورانی: hezâr wa yak سنجابی: hezâr wa yak کولیایی: hezâr wa yak زنگنهای: hezâr wa yak جلالوندی: hezâr wa yak زولهای: hezâr wa yak کاکاوندی: hezâr wa yak هوزمانوندی: hezâr wa yak