هزبر سیستانلغتنامه دهخداهزبر سیستان . [ هَِ زَ رِ ] (اِخ ) کنایت از رستم دستان است : یک سر موی از سگان درگهش بر هزبر سیستان خواهم گزید.خاقانی .
هزبرلغتنامه دهخداهزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) : تیر تو از کلات فرودآورد هزبرتیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی .چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست به چشم هزبر اندرون غم چراست . فردوسی .که
ازبرفرهنگ فارسی عمیداز حفظ؛ از حافظه.⟨ ازبر داشتن: (مصدر متعدی) چیزی را به یاد داشتن؛ مطلبی را در حافظه داشتن.⟨ ازبر کردن: (مصدر متعدی) حفظ کردن و به خاطر سپردن.
درگهلغتنامه دهخدادرگه . [ دَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) درگاه . جای در. مدخل خانه . در خانه . آنجا از خانه که در است : پرستنده تازانه ٔ شهریاربیاویخت از درگه ماهیار. فردوسی .درگه میران غز درشکنی نیمروزچون در افراسیاب نیم شبان روستم .<
هزبرلغتنامه دهخداهزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) : تیر تو از کلات فرودآورد هزبرتیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی .چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست به چشم هزبر اندرون غم چراست . فردوسی .که
هزبرفرهنگ فارسی عمید۱. شیر درنده.۲. [مجاز] سخت؛ درشت؛ ستبر.۳. [مجاز] دلیر: ◻︎ به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱: ۷۵).
هزبرفرهنگ فارسی معین(هِ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - پهلوان ، دلیر. ؛ ~ِ و غا دلیر میدان جنگ .
هزبرلغتنامه دهخداهزبر. [ هَِ زَ ] (ع اِ) شیر. (اقرب الموارد) : تیر تو از کلات فرودآورد هزبرتیغ تو از فرات برآرد نهنگ را. دقیقی .چنین گفت سیمرغ کاین نم چراست به چشم هزبر اندرون غم چراست . فردوسی .که
هزبرفرهنگ فارسی عمید۱. شیر درنده.۲. [مجاز] سخت؛ درشت؛ ستبر.۳. [مجاز] دلیر: ◻︎ به پیکار دشمن دلیران فرست / هزبران به آورد شیران فرست (سعدی۱: ۷۵).
هزبرفرهنگ فارسی معین(هِ زَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - شیر درنده . 2 - پهلوان ، دلیر. ؛ ~ِ و غا دلیر میدان جنگ .