پشتۀ یخرُفتیesker/ asar/ eschar/ eskar/ osarواژههای مصوب فرهنگستانپشتۀ ساختهشده از انباشتههای شن و ماسۀ یخساری
زینچهrail chair, chairواژههای مصوب فرهنگستانصفحۀ فولادی شکلدادهشده که بین ریل و ریلبند قرار میگیرد
تسلیم برشیshear yielding, shear bandingواژههای مصوب فرهنگستانوارد آوردن تنش بر ماده، فراتر از نقطۀ تسلیم، چنانچه بدون تغییر حجم دچار کجریختی شود
شارش برشیshear flow, shear layerواژههای مصوب فرهنگستان1. در مکانیک سیالات، شارشی که در آن تنش برشی وجود دارد 2. در مکانیک جامدات، حاصلضرب تنش برشی در کوچکترین بعد سطحمقطع یک عضو جدارنازک
هشیارلغتنامه دهخداهشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش +یار، پسوند دارندگی = هوشیار. هشیوار) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خداوند هوش ، و عاقل و هوشمند و زیرک وخردمند و آگاه . (ناظم الاطباء). هوشیار : به هر سو دو موبد بُدی کاردان رَدی پاک و هشیار و بسیاردان
هشیاردیکشنری فارسی به انگلیسیalert, careful, cautious, conscious, expostulation, jealous, nimble, sharp, sharp-sighted, sleepless, sober, vigilant, wakeful, wary, watchful, wide-awake, wise
زودهشیارلغتنامه دهخدازودهشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) عاقل و زیرک و دانا. (آنندراج ). خردمند و چست و چالاک و بابصیرت . (ناظم الاطباء).
ناهشیارلغتنامه دهخداناهشیار. [ هَُ ش ْ ](ص مرکب ) مغفل . ناهوشیار. غافل . بی خبر : کان تبنگو کاندر او دینار بودآن ستد زایدر که ناهشیار بود. رودکی . || مصروع . صرع زده : ز سودا و ز صفرا و تپیدن بسان مرد
هشیارلغتنامه دهخداهشیار. [ هَُ ش ْ ] (ص مرکب ) (از: هش ، هوش +یار، پسوند دارندگی = هوشیار. هشیوار) (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). خداوند هوش ، و عاقل و هوشمند و زیرک وخردمند و آگاه . (ناظم الاطباء). هوشیار : به هر سو دو موبد بُدی کاردان رَدی پاک و هشیار و بسیاردان