همشانهپَرline abreast/ line-abreast, line-abreast formationواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی که در آن هواگردها یا شناورها پهلوبهپهلو در یک خط حرکت میکنند
شانه گرلغتنامه دهخداشانه گر. [ ن َ / ن ِ گ َ ] (ص مرکب ) که شانه سازد. که شانه تراشد. که شانه درست کند. مرادف شانه تراش است . (از بهار عجم ) (آنندراج ) : منشار این کار منشاری بود باریک و تیز لطیف تر از منشار شانه گران . (ذخیره ٔ خوارزمشاه
شانه گیرلغتنامه دهخداشانه گیر. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) گیرنده ٔ شانه . || بمعنی شانه پیچ باشد. (بهار عجم ) : زلفی که سر ز صحبت خورشید میکشداز پنجه ٔ رقیب چرا شانه گیر نیست . میریحیی شیرازی (از بهار عجم ).
شانه گیریلغتنامه دهخداشانه گیری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل شانه گیر. || مرادف شانه کردن که بمعنی اعراض و بهانه کردن و مضایقه نمودن است . (بهار عجم ) (آنندراج ).