هیانلغتنامه دهخداهیان . [ هََی ْ یا ] (ع اِ) هَیّان بن بَیّان ؛ کنایه از آنکه او را و پدرش را کسی نشناسد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کنایه از بی پدرومادر. رجوع به هی بن بی شود.
آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
هان و هین کردنلغتنامه دهخداهان و هین کردن . [ ن ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آگاه کردن . تنبیه کردن . آگاهانیدن : هان و هینش کنم از حکمت زیرا خربازگردد ز ره کژ به هان و هین .ناصرخسرو.
مله هیانلغتنامه دهخدامله هیان . [ م ِ ل ِ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
ابن هیانلغتنامه دهخداابن هیان . [ اِ ن ُ هََ ی ْ یا ] (ع ص مرکب ) فرومایه و ناکس از مردم . خسیس از ناس .بی سروپا. بی پدرومادر.
هی بن بیلغتنامه دهخداهی بن بی . [ هََ ی ْ ی ُ ن ُ ب َی ی ] (ع اِ مرکب ) هیان بن بیان . کنایه است از آنکه او را و پدرش را کسی نشناسد. گویند: ماادری أی ﱡ هی بن بی هو؛ أی أی ﱡ الخلق هو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
داهیانلغتنامه دهخداداهیان . (اِخ ) شعبه ای ازسکاها و آنان ساکن مجاور گرگان بوده اند. (ایران باستان ج 2 ص 1710). و رجوع به داه و داها و داهه شود.
مله هیانلغتنامه دهخدامله هیان . [ م ِ ل ِ هَِ ] (اِخ ) دهی از دهستان طرهان است که در بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع است و 300 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
خوارزمشاهیانلغتنامه دهخداخوارزمشاهیان . [ خوا / خا رَ ] (اِخ ) عنوان مشهورسلسله ای از سلاطین مسلمان خوارزم که از سنه ٔ 470 هَ . ق . تا حدود 628 هَ . ق . در مملکت خوارزم یا متعلقات آن حکومت کرده اند و
رایدةبن ماهیانلغتنامه دهخدارایدةبن ماهیان . [ ی ِ دَ ت ِب ْ ن ِ ] (اِخ ) از ملوک عرب طبقه ٔ بنی لحم که پس از وی در عهد منذربن نعمان سلطنت این طبقه منقرض گردید. (از حبیب السیر چ سنگی تهران ج 1 ص 91).
شاهنشاهیانلغتنامه دهخداشاهنشاهیان . [ هََ ] (اِخ ) لقبی ظاهراً آل بویه را : یکی از شاهنشاهیان با بسیار مردم دل انگیز قصد ری کرد و مقدم ایشان که از آل بویه بود... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 37).