وادارلغتنامه دهخداوادار. (اِمص مرکب ) برانگیختن . بر کاری داشتن . تشویق . || بازایستاده شدن است از رفتار. (آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت . منع. نهی . || حفظ. (ناظم الاطباء).
واگذارلغتنامه دهخداواگذار. [ گ ُ] (اِمص مرکب ) ترک . تسلیم . تفویض . (ناظم الاطباء).- واگذار شدن ؛ تفویض شدن . (ناظم الاطباء).
وادارفرهنگ فارسی عمیدویژگی آن که به کاری واداشتهشده.⟨ وادار کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به کاری برانگیختن؛ تحریک کردن.۲. مجبور کردن.
وادارلغتنامه دهخداوادار. (اِمص مرکب ) برانگیختن . بر کاری داشتن . تشویق . || بازایستاده شدن است از رفتار. (آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت . منع. نهی . || حفظ. (ناظم الاطباء).
وادارفرهنگ فارسی عمیدویژگی آن که به کاری واداشتهشده.⟨ وادار کردن: (مصدر متعدی)۱. کسی را به کاری برانگیختن؛ تحریک کردن.۲. مجبور کردن.
دوادارلغتنامه دهخدادوادار. [ دَ ] (اِخ ) از رجال و وزراء معروف مصر در قرن نهم هجری . (از تاریخ الخلفا ص 343).
چهاروادارلغتنامه دهخداچهاروادار. [ چ َ / چ ِ هارْ ] (نف مرکب ) چاروادار که چهارپا به کرایه دهد. مکاری . کرایه کش . خربنده . آنکه اسب و خرو استر و قاطر و یابو به کرایه دهد. ستوربان . خرکچی . در تداول گناباد خراسان هم کسانی که چهارپا را به کرایه میدهند چهاروادار میگ
چاروادارلغتنامه دهخداچاروادار. [ چارْ ] (نف مرکب ) مکاری . مکری . آنکه خر و استر و یابو کرایه دهد بار و مسافر را و خود نیز همراه ستور خود باشد. کسی که اسب والاغ و قاطر برای بردن بار و مسافر کرایه دهد. خرکچی . قاطرچی . ستوربان . شخصی که چند الاغ یا اسب و قاطر دارد که بوسیله ٔ آن ها مسافران را از م
روادارلغتنامه دهخداروادار. [ رَ ] (نف مرکب ) مباح و جایز دارنده ٔ چیزی . (آنندراج ). رجوع به روا داشتن شود. || انتخاب کننده . || تحسین کننده . رجوع به روا داشتن شود. || قبول کننده و راضی . || (ن مف مرکب ) مشروع و درست و صحیح . || مناسب و شایسته و سزاوار. || (اِ مرکب ) حق قضاوت . (ناظم الاطباء).
وادارلغتنامه دهخداوادار. (اِمص مرکب ) برانگیختن . بر کاری داشتن . تشویق . || بازایستاده شدن است از رفتار. (آنندراج از فرهنگ ترکتازان ). || بازداشت . منع. نهی . || حفظ. (ناظم الاطباء).