والسلاملغتنامه دهخداوالسلام .[ وَس ْ س َ ] (ع شبه جمله ) مجازاً، انتهی . خاتمه . تمت . این است و بس . و بس . و تمت . همین و بس . فقط. کلمه ای که بدان نامه یا گفتاری را ختم کنند : پور اگر پندپذیری همی پند من این است ترا والسلام . ناصرخسرو.
والسلامفرهنگ فارسی معین(وَ سْ سَ) [ ع . ] (ق .) همین و بس . (واژة نخست عبارت والسلام علیکم به معنی درود بر شما).
صوفیئیلغتنامه دهخداصوفیئی . (حامص ) صوفیی . صوفیگری . تصوف : صوفیئی باشد بنزد این لئام الخیاطة و اللواطة والسلام . مولوی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
خیاطةلغتنامه دهخداخیاطة. [ طَ ] (ع اِمص ) صنعت خیاطی . (ناظم الاطباء). عمل خیاطی . عمل خیاط. دوزندگی . درزیگری : صوفیی باشد بنزد این لاَّم الخیاطة واللواطة والسلام .مولوی .
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) لغوی معروف به ابن فارس . او راست : المنبی فی اسماء النبی علیه الصلوة والسلام . و رجوع به ابن فارس ابوالحسن و احمدبن فارس بن زکریا شود.
ضرارلغتنامه دهخداضرار. [ ض ِ ] (اِخ ) ابن الحسین . صاحب عیون الاخبار گوید: قیل لضراربن الحسین : ما السرور؟ قال : لواء منشور و جلوس علی السریر والسلام علیک ایها الامیر. (عیون الاخبار ج 1 ص 258).
ترغامیشیلغتنامه دهخداترغامیشی . [ ت ُ ] (ترکی ، اِ) تورغامیشی . اخراج و دور کردن باشد. چنانکه در جلد خامس تاریخ وصاف مذکور است اگریسور سیورغامیشی کند و اندیشهای دور از خاطرش تورغامیشی . (سنگلاخ ص 172) : بر این موجب معین فرموده ترغامیشی کرد