وجوهانلغتنامه دهخداوجوهان .[ وُ ] (اِ) ج ِ وجوه و وجه به معنی مهتران و اعیان : سعدبن وقاص را... با اشراف و مبارزان و وجوهان عرب سوی کارزار عجم فرستاد. (مجمل التواریخ ).
یوزوانلغتنامه دهخدایوزوان . [ یوزْ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) یوزبان . یوزدار. فهاد. (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یوزبان شود.
هزوانلغتنامه دهخداهزوان . [ هََ زْ ] (اِ) به معنی زبان است که عربان لسان گویند. (آنندراج ) (برهان ).مصحف زوان = زفان = زبان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ).
عزوانلغتنامه دهخداعزوان . [ ع َزْ ] (اِخ ) (بنو...) گروهی از جن . (ناظم الاطباء). حیی از جن . (از اقرب الموارد).