وزانیلغتنامه دهخداوزانی . [ وَزْ زا ] (حامص ) وزن کردن . بارها را به ترازو یا قپان یا آلت وزن سنجیدن و وزن آنها را تعیین کردن : ز روی حرص و طراری نیارد وزن در پیشت همه علم خدا آنگه که بنشینی بوزانی .سنایی .
گوزگانیلغتنامه دهخداگوزگانی . [ گ َ / گُو ] (اِ) بر وزن مولتانی ، تیماج و سختیان را گویند، و با زای فارسی هم به نظر آمده است . (برهان ) (آنندراج ). سختیان . (السامی فی الاسامی ).
گوزگانیلغتنامه دهخداگوزگانی . [ گ َ / گُو ] (ص نسبی ) منسوب به گوزگان : و از وی [ از انبیر قصبه ٔ گوزگانان ] پوستهاء گوزگانی خیزد که به همه ٔ جهان ببرند. (حدود العالم چ دانشگاه ص 97). رجوع به گورکانی شود.
ابوالخطیر گوزگانیلغتنامه دهخداابوالخطیر گوزگانی . [ اَ بُل ْ خ َ رِ گ َ ] (اِخ ) بیت ذیل از او در لغت نامه ٔ اسدی شاهد آمده است :چون مرغ هفت رنگ همی ماند آن خلشک واندر میانْش باده ٔرنگین ببوی مشک ما زین خلشک رنگین وین لعبت بدیعباده خوریم ترّ و به ... در بریم خشک .
وزانیدنلغتنامه دهخداوزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) وزاندن . به وزیدن داشتن : همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی . (کتاب المعارف ). || دمیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برزدن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
شنذیرةلغتنامه دهخداشنذیرة. [ ش ِ رَ ] (ع ص ) رجل شنذیرة؛ مرد غیرت ناک یا پلیدزبان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرد زناکار وزانی و فاسق . (ناظم الاطباء). رجوع به شنذارة شود.
وزانیدنلغتنامه دهخداوزانیدن . [ وَ دَ ] (مص ) وزاندن . به وزیدن داشتن : همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی . (کتاب المعارف ). || دمیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برزدن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
خوزانیلغتنامه دهخداخوزانی . [ ] (ص نسبی ) منسوب به خوزان که قریتی است باخضارت و نضارت بحوالی پنج دیه . (از انساب سمعانی ).
سوزانیلغتنامه دهخداسوزانی . (حامص ) گرمی . حرارت . (ناظم الاطباء) : و سبب آن رطوبتی بسیار و تباه باشد، تباهئی بی سوزانی و تیزی .(ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اگر آماس لبها صفرایی باشد...سوزانی و خلیدن بیشتر باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
فاضل خوزانیلغتنامه دهخدافاضل خوزانی . [ ض ِ ل ِ ] (اِخ ) مولی زین العابدین . از توابع اصفهان بود. نصرآبادی در ضمن شرح حالش شعرهایی از او نقل کرده است . فاضل دیوان شعری هم داشته است . رجوع به الذریعه ج 9 ص 801 شود.
بوزانیلغتنامه دهخدابوزانی . (ص نسبی ) منسوب به بوزانه است که قریه ای است از قرای اسفراین . (لباب الانساب ) (الانساب سمعانی ).
درهمسوزانیmass burn, mass combustionواژههای مصوب فرهنگستانسوزاندن برنامهریزیشدۀ پسماند جامد مخلوط