وسکارهلغتنامه دهخداوسکاره . [ وَ رَ / رِ ] (اِ) اسدی در لغت نامه (ص 5) آن را تیان معنی کرده و این دو بیت را شاهد آورده است : چون کسی نیست شوخ و وسکاره چون نهم در کف تو وسکاره گفت وسکاره که ش
بازستدنلغتنامه دهخدابازستدن . [ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) واستدن . بازگرفتن .واپس گرفتن . مسترد داشتن . گرفتن . ستدن : دل بمهر امیر دادستم کس نگوید که داده بازستان . فرخی .و احتیاط مال بکردند آنچه سالار بدیشان داده بود بازستده بود. (تار
خواندنلغتنامه دهخداخواندن . [ خوا / خا دَ ] (مص ) قرائت کردن . تلاوت کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) : ای مج کنون تو شعر من از بر کن وبخوان از من دل و سگالش واز تو تن و زبان . رودکی .ببینم آخر روزی بکام