وشنگلغتنامه دهخداوشنگ . [ وَ ش َ ] (اِ)میل آهن که بدان پنبه دانه را از پنبه برمی آورند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (اسدی ). میل حلاجان . (حاشیه ٔ برهان چ معین از لغت فرس ص 309) : گربری دست سوی نان دانت در فراخی و گاه ن
وشنگفرهنگ فارسی معین(وَ شَ) (اِ.) 1 - میل آهنی که به وسیلة آن دانة پنبه را از پنبه خارج کنند. 2 - میل حلاج .
جریان اقیانوسیocean currentواژههای مصوب فرهنگستانحرکت آب اقیانوسها به شکل یک چرخۀ منظم طبیعی یا بهصورت جریانی پیوسته در امتداد مسیری معین
وشنگهلغتنامه دهخداوشنگه . [ وَ ن َ گ َ / گ ِ ] (اِ) به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به وشگنه شود.
دنگ و شنگلغتنامه دهخدادنگ وشنگ . [ دَ گ ُ ش َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه است از حرف زدن و حرکت کردن . (لغت محلی شوشتر).
شوخفرهنگ فارسی عمید۱. شاد؛ خوشحال؛ زندهدل.۲. بذلهگو؛ اهل مزاح.۳. [قدیمی] خوشگل.۴. [قدیمی] گستاخ.⟨ شوخوشنگ: [قدیمی] خوشگل و ظریف.
بخللغتنامه دهخدابخل . [ ب ُ ] (ع مص ) زفتی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). منع کردن و امساک کردن . (از اقرب الموارد). بخیلی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بُخُل . بَخَل . (ناظم الاطباء). بَخل . بَخَل . (منتهی الارب ). بَخَل
شنگلغتنامه دهخداشنگ .[ ش َ ] (ص ) شاهد شوخ و ظریف و شیرین حرکات و خوب و نیک و زیبا. (برهان ). شوخ و بی حیا. (رشیدی ) (انجمن آرا). شاهدی را گویند که مطبوع حرکات بود و شوخ چشم . (اوبهی ). شوخ و ظریف . (غیاث اللغات ). بمجاز به معشوق اطلاق کنند. (غیاث ) (فرهنگ نظام ). و در فرهنگ بمعنی تیزو تند ک
وشنگهلغتنامه دهخداوشنگه . [ وَ ن َ گ َ / گ ِ ] (اِ) به معنی وشگنه است که آلت تناسل باشد. (آنندراج ) (برهان ) (ناظم الاطباء). و به فتح اول و ثانی هم آمده است . (برهان ) (آنندراج ). رجوع به وشگنه شود.
پوشنگلغتنامه دهخداپوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) بوشنج . فوشنگ . فوشنج . بوشنجه . بوشنگ . یاقوت میگوید شهرکی است میان آن و هرات ده فرسنگ در دره ٔ کوهی پر درخت و پرمیوه و بیشتر خیرات شهر هرات از آنجا آرند و ازاین شهر عده ٔ بسیاری از اهل علم برخاسته اند. (معجم البلدان ) : سلطان ف
فوشنگلغتنامه دهخدافوشنگ . [ ش َ ] (اِخ ) فوشنج . پوشنج . پوشنگ . (یادداشت مؤلف ). نام شهری بوده است ، و بعضی گفته اند بانی آن پشنگ بوده است و هرات بعد از آن ساخته شده است . (انجمن آرا). رجوع به فوشنج و پوشنج شود.
آذرهوشنگلغتنامه دهخداآذرهوشنگ . [ ذَ ش َ ] (اِخ ) نام نخستین پیغامبری که بایرانیان مبعوث شده . (از برهان ، در کلمه ٔ آذریان ).