ولفلغتنامه دهخداولف . [ وَ ] (ع مص ) وِلاف . اِلاف . ولیف . پی درپی درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ولفلغتنامه دهخداولف . [ وُ ] (اِخ ) فریتس . دانشمند آلمانی ، ترتیب دهنده ٔ فهرست لغات شاهنامه ٔ فردوسی است و آن کاری بس ارجمند و عظیم است .
چوپلولغتنامه دهخداچوپلو. (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . 1155 تن سکنه دارد. محصولش غلات ، حبوبات ، بادام ،کرچک و ذرت است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
ژیگولولغتنامه دهخداژیگولو. [ گ ُ ل ُ ] (فرانسوی ، ص ، اِ) مرد خودآراکه پیوسته در لهو و لعب و مجالس رقص وقت بگذراند.
گولولغتنامه دهخداگولو. [ گ ُ ل ُ ] (اِخ ) نام بزرگترین رود کرس است ، که در بیست کیلومتری باستیا از بین میرود. درازای آن 75هزار گز میباشد.
ولفرالغتنامه دهخداولفرا. [ وَ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 150 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
ولفرالغتنامه دهخداولفرا. [ وَ ل َ ] (اِخ )دهی از دهستان انزان بخش بندرگز شهرستان گرگان . سکنه ٔ آن 150 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
فولفلغتنامه دهخدافولف . [ ف َ ل َ ] (ع اِ)آوند از برگ خرما. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نوعی از خنور خرما. || پوشش هر چیزی و غلاف آن ، یا جامه دان یا پوششی که جامه دان را بدان پوشند. (منتهی الارب ). روپوشی که بدان لباس را پوشانند، و گویند لباس نازک . (از اقرب الموارد).
تئودولفلغتنامه دهخداتئودولف . [ ت ِ ءُ ] (اِخ ) اسقف اورلئان متوفی بسال 821 م . و در «فلئوری - سور - لوار» کشیش بود و کلیسای ژرمینیی را بنیان نهاد.
حامل ادواة الجولفدیکشنری عربی به فارسیدانش اموز دانشکده افسري , پسر کهتر , پيشخدمت , پيشخدمتي کردن , پادوي کردن