هت هتلغتنامه دهخداهت هت . [ هََ هََ ] (ع اِ صوت ) کلمه ای است که بدان شتررا بر آب زجر کنند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). صوتی است که بدان شتر را به سوی آب رانند. (اقرب الموارد). اذا وقف البعیر علی الردهة فلاتقل له هت هت ، مثلی است که برای ترک اصرار در پند و اندرز در مورد کسی که هوش وی آشکار
معطفدیکشنری عربی به فارسیکت , نيمتنه , روکش , پوشاندن , روکش کردن , اندودن , پالتو , عايق باران , ضدباران کردن , پاد اب , دافع اب , عايق اب , ضد اب
پادلغتنامه دهخداپاد. (اِ) پاس . || نگاهبان . پاسبان . || پائیدن . دوام . ثبات . (برهان ). || سامان و دارندگی . || بزرگ و عمده . (برهان ). و باز صاحب برهان گوید پادشاه مرکب از این کلمه و شاه است . || تخت . اورنگ . (برهان ). پات .سریر. || شستن و پاک کردن . (جهانگیری ).
زرتشت آذرپادلغتنامه دهخدازرتشت آذرپاد. [ زَ ت ُ ذَ ] (اِخ ) موبدان موبد در زمان ساسانیان و پسر آذرپاد مهراسپندان است که غالب تاریخ نویسان قدیم او را با زرتشت ، مؤسس مزدیسنا اشتباه کرده اند. رجوع به خرده اوستا ص 35، 36 و <span class=
پادلغتنامه دهخداپاد. (اِ) پاس . || نگاهبان . پاسبان . || پائیدن . دوام . ثبات . (برهان ). || سامان و دارندگی . || بزرگ و عمده . (برهان ). و باز صاحب برهان گوید پادشاه مرکب از این کلمه و شاه است . || تخت . اورنگ . (برهان ). پات .سریر. || شستن و پاک کردن . (جهانگیری ).
ارنس پادلغتنامه دهخداارنس پاد. [ اُ ن ُ ] (اِخ ) از نامهای پارتی ایرانی . (ایران باستان ص 2196). از جمله نام والی بین النهرین بزمان اشک هیجدهم اردوان سوم که طرفدار تیرداد گردید. (ایران باستان ص 2403).
تخمسپادلغتنامه دهخداتخمسپاد. [ ت َ م َ دَ ] (اِخ ) یکی از سرداران داریوش اول که در کتیبه ٔ بیستون بند چهاردهم نام وی آمده است : مردی چیترتخم نام ساگارتی به من یاغی شد و به مردم گفت من شاه ساگارت و از دودمان هووخشتر هستم . فوراً من لشکری از پارسیها و مادیها بقصداو فرستادم . مردی تخمسپادَ نام را ک