پاکجامهلغتنامه دهخداپاکجامه . [ م َ / م ِ ] (ص مرکب ) عفیف . پارسا : [ مردم گرگان ]مردمانی اند درشت صورت و جنگی و پاک جامه و بامروت و میهمان دار. (حدود العالم ). و مردمان این شهر [ شهر حمص ] پاک جامه و بامروت و نیکورویند. (حدود العالم ).<
پاکدامنفرهنگ مترادف و متضادباتقوا، بانجابت، پارسا، پاکجامه، طاهره، طاهر، عفیف، متقی، معصوم، نجیب ≠ بیعفاف، ناپاکدامن
عفیففرهنگ مترادف و متضادباآزرم، باتقوا، باحیا، باشرم، باعفاف، باعفت، پارسا، پاک، پاکجامه، پاکدامن، شریف، معصوم، نجیب ≠ آلودهدامن، ناپاک
پاکدامنلغتنامه دهخداپاکدامن . [ م َ ] (ص مرکب ) عفیف .عفیفه . باعفاف . پاک . خشک دامن . پاکجامه : یکی پاکدامن که آهسته ترنکوتر بدیدار و شایسته تر. فردوسی .زن پاکدامن به پرسنده گفت که شویست و هم کودک اندر نهفت . <p class="autho