پایمردیلغتنامه دهخداپایمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شفاعت : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی ). خواجه پایمردی کند و سوی خواجه ٔ بزرگ احمد عبدالصمد بنویسد و او را شفیع کند. (تاریخ بیهقی ).حقا که با عقوبت
پایمردیفرهنگ فارسی عمید۱. یاری؛ کمک.۲. میانجیگری؛ شفاعت: ◻︎ حقا که با عقوبت دوزخ برابر است / رفتن به پایمردی همسایه در بهشت (سعدی: ۱۱۰).
پایمردیgood officesواژههای مصوب فرهنگستاناقدام دیپلماتی دوستانۀ طرف ثالث برای فراهم آوردن زمینۀ تفاهم و حل اختلاف میان گروههای سیاسی یا کشورها
پایمردیدیکشنری فارسی به انگلیسیassist, assistance, help, ministration, ministry, perseverance, persistence, relief, service, stewardship, succor, succour, support
عمردةلغتنامه دهخداعمردة. [ ع َ م َرْ رَ دَ ] (اِخ ) نام خواهر مِشرَح و محوِّس و جَمَد و أبضعة از بنی معدیکرب ، که هر چهار را لعنت کرد نبی صلی اﷲ علیه و سلم . (منتهی الارب ). رجوع به عقدالفرید ج 3 ص 342 شود.
امیردهلغتنامه دهخداامیرده . [ اَ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش بندی شهرستان بابل با 195 تن سکنه . آب از چشمه ٔ بولک و محصول آن برنج و غلات است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).