دیداریلغتنامه دهخدادیداری . (ص نسبی ) منسوب به دیدار. رجوع به دیدار شود. || (ص لیاقت ) درخور دیدن . سزاوار تماشا. ازدر دیدار. درخور رؤیت . شایسته ٔ رویت . قابل دیدن . درخور نظاره . خوش نما. خوش منظر. نیکومنظر. منظرانی . منظری . وجیه . (یادداشت مؤلف ): اجهر؛ مرد دیداری تمام خلقت . (منتهی الارب
دیداریفرهنگ فارسی عمید۱. بصری.۲. [قدیمی] قابل رؤیت؛ دیدنی؛ درخور دیدن: ◻︎ مردم ز راه علم بُوَد مردم / نه زاین تن مصور دیداری (ناصرخسرو: ۴۸۹).۳. [قدیمی، مجاز] زیبا.
رمزنگاری دیداریvisual cryptographyواژههای مصوب فرهنگستانرمزنگاری اطلاعات بصری، اعم از تصویر و متن و جز آن، که برای رمزگشایی از آنها دستگاه بینایی انسان کفایت میکند و به رایانه نیازی نیست
پدیدار برساختیconstructed featureواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری که به دست انسان برای فعالیتی خاص ساخته شده است
رَف آیینیaediculaواژههای مصوب فرهنگستانپدیداری قابمانند در معماری رومی که اشیای آیینی را بر روی آن قرار میدادند