پذرفتهلغتنامه دهخداپذرفته .[ پ ِ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) اقرار کرده . اعتراف کرده . (برهان ). || قبول کرده . (برهان ) : کدام زاویه است که پذرفته ٔ قوس بود. (التفهیم ). || مقبول . پذیرفته : روزه پذرفته باد
پذیرفتهلغتنامه دهخداپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : <
ضرفطةلغتنامه دهخداضرفطة. [ ض َ ف َ طَ ] (ع مص ) بستن و محکم گردانیدن کسی یا چیزی را. (منتهی الارب ).
طبعدیکشنری عربی به فارسیبتابعيت کشوري در امدن , پذيرفته شدن (درکشور) , جزو زباني وارد شدن (کلمات) , بومي شدن (گياه و جانور) , طبيعي شدن , هنجار کردن
پذیرفتهلغتنامه دهخداپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : <
پذیرفتهفرهنگ فارسی معین(پَ رُ تِ یا تَ) (اِمف .) 1 - قبول کرده ، مقبول . 2 - آن چه بر عهده گرفته باشند. 3 - (عا.) مستجاب . 4 - صورت (فلسفه ).
ناپذیرفتهلغتنامه دهخداناپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) نامقبول . مردود. قبول نشده . مستجاب نشده . تصویب نشده : عذرهای دگرم هست و نگویم زین بیش ناپذیرفته بود عذر چو بسیاربود.امیرمعزی .
پذیرفتهلغتنامه دهخداپذیرفته . [ پ َ رُ ت َ / ت ِ ] (ن مف ) مقبول . مبرور. پذرفته . قبول کرده : حج ّ پذیرفته ، حج ّ مَبروُر. پذیرفته باد حج تو،برّاﷲ حَجَک . || متعهّد. پذیرفته . || متعهّد. آنچه برعهده گرفته باشند. آنچه تقبّل کرده باشند : <