پرهیزگاریفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات پرهیزکاری، پارسایی، عفت، پاکدامنی، قداست، انسانیت، پایبندی بهاصول اخلاقی، عصمت، عفاف، تقوا، درستکاری، درستی، عدل، اخلاقیات رهایی ازتعلقات دنیوی، وارستگی، [◄ تقوا 979]، آزادگی، جوانمردی، بزرگواری، نجابت پاکی، صافی، پارسایی، صالح بودن تخلی
پرهیزگارفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات گار، پرهیزکار، باتقوا، عفیف، پاکدامن، پارسا، وارسته، بهحق، عادل، شریف مسیحایی، باوجدان، بامعرفت، انسان موظف قدیس، خداشناس، مؤمن خداترس
پرهیزگار بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اخلاقیات ] پرهیزگار بودن، درمقابل وسوسهایستادگی کردن، دوری کردن پرهیزیدن
رهاجرلغتنامه دهخدارهاجر. [ رَ ج ِ ] (اِخ ) دهی از بخش بافت شهرستان سیرجان . دارای 325 تن سکنه . آب آن ازچشمه و محصول عمده ٔ آنجا غلات و حبوب و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی بدون نقشه است . ساکنان از طایفه ٔ قزنو هستند و مزارع باغ احمد، باغ خشک خانیکو، جزء این
ناپرهیزگاریلغتنامه دهخداناپرهیزگاری . [ پ َ ] (حامص مرکب ) عدم پارسائی . (ناظم الاطباء). فسق . فجور. ناپارسائی . بی عفتی . آلوده دامنی . || بی احتیاطی . عدم ملاحظه در حفظ تندرستی . (ناظم الاطباء). رجوع به ناپرهیزی شود.