پرورش دادنلغتنامه دهخداپرورش دادن . [ پ َرْ وَ رِ دَ ] (مص مرکب ) پروردن . پروریدن . پروراندن . پرورانیدن . تربیت کردن . بزرگ کردن . تأدیب . تعلیم . اِلماظ. ترشیح . تیمار کردن . پرستاری کردن . مراقبت کردن : و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمانها و زمینها را بدو پرور
پرورش دادندیکشنری فارسی به انگلیسیbreed, cultivate, develop, exercise, foster, keep, nourish, nurture, raise, rear, uprear
چروریشلغتنامه دهخداچروریش . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ماهیدشت بالا بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 26هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه ، کنار رودخانه ٔ مرگ واقع است . دشت و سردسیر است و 245 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ مرگ محصو
پرورشلغتنامه دهخداپرورش . [ پ َرْ وَ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پروردن . عمل پروردن . تیمار. مراعات . رعایت . تربیت . تربیه . تعلیم . تأدیب . ترشیح : برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسکبانی . (منسوب به رودکی ).پر
پرورشفرهنگ فارسی عمید۱. عمل پروردن: پرورش ماهی.۲. تربیت.۳. (اسم) مجموعۀ هنجارهای جامعه؛ آداب.۴. [قدیمی] پرورده شدن.۵. (اسم) [قدیمی] خورش؛ خوراک.⟨ پرورش دادن: (مصدر متعدی)۱. پروراندن.۲. تربیت کردن.⟨ پرورش یافتن: (مصدر لازم) = پرورش
روریزdressing 2واژههای مصوب فرهنگستانمخلوط روان مواد غذایی و طعمدهنده که برای تزیین و خوشطعم کردن بر روی غذا میریزند
دست پرورفرهنگ فارسی عمیدکسی که زیردست کس دیگر پرورش یافته باشد؛ آنکه تربیتشده و پرورشیافتۀ دست کسی باشد.
پرورشلغتنامه دهخداپرورش . [ پ َرْ وَ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پروردن . عمل پروردن . تیمار. مراعات . رعایت . تربیت . تربیه . تعلیم . تأدیب . ترشیح : برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسکبانی . (منسوب به رودکی ).پر
پرورشفرهنگ فارسی عمید۱. عمل پروردن: پرورش ماهی.۲. تربیت.۳. (اسم) مجموعۀ هنجارهای جامعه؛ آداب.۴. [قدیمی] پرورده شدن.۵. (اسم) [قدیمی] خورش؛ خوراک.⟨ پرورش دادن: (مصدر متعدی)۱. پروراندن.۲. تربیت کردن.⟨ پرورش یافتن: (مصدر لازم) = پرورش
پرورشلغتنامه دهخداپرورش . [ پ َرْ وَ رِ ] (اِمص ) اسم مصدر از پروردن . عمل پروردن . تیمار. مراعات . رعایت . تربیت . تربیه . تعلیم . تأدیب . ترشیح : برای پرورش جسم جان چه رنجه کنم که حیف باشد روح القدس بسکبانی . (منسوب به رودکی ).پر
پرورشفرهنگ فارسی عمید۱. عمل پروردن: پرورش ماهی.۲. تربیت.۳. (اسم) مجموعۀ هنجارهای جامعه؛ آداب.۴. [قدیمی] پرورده شدن.۵. (اسم) [قدیمی] خورش؛ خوراک.⟨ پرورش دادن: (مصدر متعدی)۱. پروراندن.۲. تربیت کردن.⟨ پرورش یافتن: (مصدر لازم) = پرورش