پرکیلغتنامه دهخداپرکی . [ پ َ رَ ] (ص نسبی ) (کلاه ...) کلاهی درویشان را تَرک تَرک : حاجت به کلاه پرکی داشتنت نیست درویش صفت باش و کلاه تتری دار. سعدی .و در بعض نسخ برکی آمده است .
چرکچیلغتنامه دهخداچرکچی . [ چ ُ رَ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) نانوا. آنکه شغل نانوایی دارد. رجوع به چرک و چرکچی باشی و چرکچی خانه شود.
چرکیلغتنامه دهخداچرکی . [ چ ِ ] (ص نسبی ) چرکین . چرکدار. کثیف . آلوده . ناپاک . || ریمناک . زخم چرکین .
چریکیلغتنامه دهخداچریکی . [ چ َ / چ ِ ] (ص نسبی ،اِ) منسوب به چریک . مردم چریک . ج ، چریکیان : دیگر باید که جماعت چریکیان با املاک و زمین ملاک وارباب و اوقاف تعلق نسازند. (تاریخ غازانی ص 306). و این چری
چریکیلغتنامه دهخداچریکی . [چ ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان جهانگیری بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز که در 45هزارگزی شمال باختری مسجدسلیمان ، کنار راه مسجدسلیمان به لالی واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 70 تن سکنه دارد. آبش از چشمه م
پرکیمیالغتنامه دهخداپرکیمیا. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرتزویر. پرفریب : چنین گفت کاین شوم پرکیمیاچنین چیره شد بر سپاه نیا.فردوسی .
پرکینلغتنامه دهخداپرکین . [ پ ِ ] (اِخ ) سر ویلیام هنری ) شیمی دان انگلیسی . مولد لندن بسال 1838 و وفات سنه ٔ 1907 م . وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد.
پرکینلغتنامه دهخداپرکین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحِقد. حَقود : وزان پس چو آگاهی آمد بشاه ز کردار افراسیاب و سپاه که آمد بنزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله که از تخم تورست پرکین و دردبجوید همه روزگار نبرد. فردوسی .فر
پودر پولکیplates, plateletsواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از دانههای فلزی که ضخامت دانههای آن از دانههای پودر پرکی بیشتر است
نماپوشۀ رنگبهرنگpolychromatic finishواژههای مصوب فرهنگستانپوششی با جلای فلزی و رنگدانههای شفاف و پرکی فلزی که جلوۀ رنگینتاب (iridescent) دارد
پرکیمیالغتنامه دهخداپرکیمیا. [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحیله . پرتزویر. پرفریب : چنین گفت کاین شوم پرکیمیاچنین چیره شد بر سپاه نیا.فردوسی .
پرکینلغتنامه دهخداپرکین . [ پ ِ ] (اِخ ) سر ویلیام هنری ) شیمی دان انگلیسی . مولد لندن بسال 1838 و وفات سنه ٔ 1907 م . وی نخستین بار رنگ آنیلین را کشف کرد.
پرکینلغتنامه دهخداپرکین . [ پ ُ ] (ص مرکب ) پرحِقد. حَقود : وزان پس چو آگاهی آمد بشاه ز کردار افراسیاب و سپاه که آمد بنزدیک او کاکله ابا لشکری چون هزبر یله که از تخم تورست پرکین و دردبجوید همه روزگار نبرد. فردوسی .فر
اسپرکیلغتنامه دهخدااسپرکی .[ اِ پ َ رَ ] (ص نسبی ) منسوب به اسپرک . رنگیست سبز که از اسپرک رزند و آن گیاهی است . (مؤید الفضلاء).
پودر پرکیflake powder, flake 2, flaky powderواژههای مصوب فرهنگستانپودری متشکل از دانههای تخت و نسبتاً نازک