چیردستلغتنامه دهخداچیردست . [ دَ ] (ص مرکب ) مسلط. غالب چیره دست : بسا عقل زورآور چیردست که سودای عشقش کند زیردست . سعدی (بوستان ).|| ماهر. توانا. رجوع به چیردست شود.
پیردوست خانلغتنامه دهخداپیردوست خان . (اِخ ) از سرداران تیمورشاه افغانی . رجوع به مجمل التواریخ گلستانه ص 118 شود.
گردساعدلغتنامه دهخداگردساعد. [ گ ِ ع ِ ] (ص مرکب ) آنکه ساعد گرد دارد. کسی که ساعدی فربه و متمایل به تدویر دارد : کنگی بلندبینی ، کنگی بزرگ پای محکم سطبرساقی ، زین گردساعدی .عسجدی .