پریچهرلغتنامه دهخداپریچهر. [ پ َ چ ِ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریچهره . پریروی : پریچهر هرچ اوفتادش بدست همه در سر و مغز خواجه شکست .(بوستان ).
پرگهرلغتنامه دهخداپرگهر. [ پ ُ گ ُ هََ ] (ص مرکب ) پرگوهر. || صاحب گوهری نیک . صاحب اصلی بزرگ : سپهبد چنین گفت با بخردان که ای نامور پرگهر موبدان . فردوسی .هر آن عشق یوسف که زین پیشتربد اندر دل آن بت پرهنرسبک جملگی جمع شد سر
پریچهرهلغتنامه دهخداپریچهره . [ پ َ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر.پریروی . بسیارزیبا. بسیارجمیل . خوبروی : چو گشت آن پریچهره بیمار غنج ببرید دل از سرای سپنج . رودکی .پریچهره
پریرخسارفرهنگ مترادف و متضادپریچهر، پریچهره، پریرخ، پریرو، پریمنظر، جمیل، خوبرو، خوشگل، زهرهجبین، زیبا، قشنگ، مهجبین ≠ زشترو
پریچهرهلغتنامه دهخداپریچهره . [ پ َ چ ِ رَ/ رِ ] (ص مرکب ) که چهره و سیمای پری دارد. پریچهر.پریروی . بسیارزیبا. بسیارجمیل . خوبروی : چو گشت آن پریچهره بیمار غنج ببرید دل از سرای سپنج . رودکی .پریچهره