پشنگکلغتنامه دهخداپشنگک . [ پ َ ش َ گ َ ] (اِ مصغر)ژاله . (فرهنگ جهانگیری ). و نیز رجوع به تگرگ شود.
سنغلغتنامه دهخداسنغ. [ ] (ع اِ) نوعی از غلات که با برگ آن حصیر بافند و سناق نیز خوانده میشود. (از دزی ج 1 ص 694).
سنقلغتنامه دهخداسنق . [ س َ ن َ ] (ع مص ) ناگوار شدن از شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (المصادر زوزنی ). ناگوارد شدن بچه ٔ شتر از شیر. (ناظم الاطباء).
سنکلغتنامه دهخداسنک . [ س ِ ن ِ ] (اِخ ) فیلسوف روم و از مستشاران معاصر نرون قیصر روم و آموزگار وی بود و بعد بحکم وی خودکشی کرد. (ایران باستان ج 3 ص 2431 و 2458). سنک یا سنکای فیلسوف . پسر س
حب قرعلغتنامه دهخداحب قرع . [ ح َب ْ ب ِ ق َ ] (اِ مرکب ) تگرک . یخچه . سنگچه . شخکاسه . بَشک . شهنگانه . پشنگک .حبقر. حب الغمام . حب المزن . و رجوع به حب القرع شود.