پوستکندگیdebarking 1واژههای مصوب فرهنگستانکنده شدن پوست درخت در نتیجۀ قطع یا بیرونکشی درخت یا بهوسیلۀ حیوانات و حشرات
پوست کندهلغتنامه دهخداپوست کنده . [ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پوست برآورده . که پوست آن برداشته باشند. پوست بازکرده . مقشر. مقشور : شعیرٌ مقشر؛ جو پوست کنده .- مثل هلوی پوست کنده ؛ سرخ و سفید (آدمی ) صورتی یا مجموع اندامی شاداب . || مسلوخ .- <span class="
پوست کندهفرهنگ فارسی عمید۱. جانور یا میوه که پوست آن را کنده باشند.۲. [مجاز] سخن صریح؛ آشکار؛ بیپرده: ◻︎ چرا چون گل زنی در پوست خنده / سخن باید چو شکّر پوستکنده (نظامی۲: ۱۴۰).