خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ژنده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ژنده
/žande/
معنی
بزرگ؛ کلان؛ عظیم. Δ بیشتر در صفت پیل، گرگ، شیر، و مانند اینها آمده است: ◻︎ زمانی همی بود سهراب دیر / نیامد به نزدیک او ژندهشیر (فردوسی: ۲/۱۵۵).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
پاره، پارهپوره، پوسیده، خرقه، خلق، غاز، فرسوده، کهنه، مندرس
دیکشنری
mean, monster, patch, ragged, raggedy, rags, rusty, scruffy, tag, tattered, tatty
-
جستوجوی دقیق
-
ژنده
واژگان مترادف و متضاد
پاره، پارهپوره، پوسیده، خرقه، خلق، غاز، فرسوده، کهنه، مندرس
-
ژنده
فرهنگ فارسی معین
(ژَ دِ یا دَ) (ص . اِ.) 1 - پاره . 2 - کهنه .
-
ژنده
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) بزرگ ، عظیم .
-
ژنده
لغتنامه دهخدا
ژنده . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (ص ، اِ) پاره . پاره پاره . ژند. کهنه . لته . دلق . رُکو. خرقه . جامه ٔ دریده وکهن گشته . مندرس . جامه ٔ پاره پاره . کهن . (حاشیه ٔ لغت نامه ٔ اسدی ). خَلَق . خَلَق شده . فرسوده . مستعمل . پینه دار. دریده و کهن گشته و خَلَق...
-
ژنده
لغتنامه دهخدا
ژنده . [ ژَ دَ ] (اِخ ) مخفف ژنده رزم . رجوع به ژنده رزم و ژند شود : زمانی همی بود سهراب دیرنیامد بنزدیک او ژنده شیر. فردوسی .چو بشنید سهراب برجست زودبیامد بر ژنده برسان دود.فردوسی .
-
ژنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] žande بزرگ؛ کلان؛ عظیم. Δ بیشتر در صفت پیل، گرگ، شیر، و مانند اینها آمده است: ◻︎ زمانی همی بود سهراب دیر / نیامد به نزدیک او ژندهشیر (فردوسی: ۲/۱۵۵).
-
ژنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) ‹ژند› žende ۱. پاره.۲. کهنه؛ فرسوده.۳. (اسم) جامۀ کهنه و پارهپاره: ◻︎ نه سلطان خریدار هر بندهایست / نه در زیر هر ژندهای زندهایست (سعدی۱: ۱۰۳)
-
ژنده
دیکشنری فارسی به عربی
خرقة , خشن
-
واژههای مشابه
-
ژنده ژنده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت، قید) ‹ژندژند› [قدیمی] žendežende پارهپاره.
-
کخ ژنده
لغتنامه دهخدا
کخ ژنده . [ ک َ ژَ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی دیو باشد که در مقابل پری است . (برهان )(آنندراج ). || روان بد. (ناظم الاطباء).
-
ژنده پوش
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص فا.) کهنه پوش .
-
ژنده پوشی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) پوشیدن لباس کهنه و فرسوده .
-
ژنده پوش
لغتنامه دهخدا
ژنده پوش . [ ژَ / ژِ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کهنه پوش . خرقه پوش . مُتَحشف : ز فرمان سر آزاده و ژنده پوش ز آواز بیغاره آسوده گوش . فردوسی .با عقل پای کوب که پیری است ژنده پوش بر فقر دست کش که عروسی است خوش لقا. خاقانی .پس بگفتی تاکنون بودی خدیوبنده گردی...
-
ژنده پیل
لغتنامه دهخدا
ژنده پیل . [ ژَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) پیل بزرگ . فیل بزرگ . فیل کلان . فیل مست و خشمگین . معرب آن زندفیل است . (از تاج العروس ). کلثوم : رده برکشیده سپاهش دو میل به دست چپش هفتصد ژنده پیل . فردوسی .گرازان سواران دمان و دنان به دندان زمین ژنده پیلان کن...