دهانهپوشبندhatch bar 1, hatch clamping beamواژههای مصوب فرهنگستانبستی متشکل از الوارهای چوبی یا تسمههای فلزی که بر روی دهانهپوش نصب و گاه پیچ میشود تا از باز شدن و جابهجایی دهانهپوش براثر باد و دیگر عوامل طبیعی جلوگیری شود
زهوار دهانهپوشhatch batten, battening bar, hatch bar 2, battening ironواژههای مصوب فرهنگستانتسمهای فلزی که از آن برای محکم کردن دهانهپوش استفاده میکنند
قانون کوری ـ وایسCurie-Weiss lawواژههای مصوب فرهنگستان[ژئوفیزیک] قانونی که بیان میکند در دماهای بالاتر از دمای کوری، پذیرفتاری مغناطیسی مادة پارامغناطیسی با دمای مطلقِ بین دمای ماده و دمای کوری تناسب معکوس دارد [فیزیک] قانونی که میگوید پذیرفتاری مغناطیسی مواد پارامغناطیسی با اختلاف دمای جسم و دمای کوری نسبت عکس دارد
رشدیکشنری عربی به فارسیترشح , ريزش نم نم , پوش باران , چکه , پاشيدن , ترشح کردن , پاشيده شدن , گلنم زدن , اب پاشي کردن
ظلةلغتنامه دهخداظلة. [ ظُل ْ ل َ ] (ع اِ) سایه بان . سایه وان . سایبان تنگ که فراخ نباشد. سایه پوش . باران گریز. آله . آله گاه . عالة. || سقف . || اول ابر که سایه افکند بر تو. || هر درخت که سایه افکند بر تو. || هرچه بدان از حرارت و برودت پناه برند. || صُفّة. || صفه مانندی که در گرما و سرما ب
پوشلغتنامه دهخداپوش . (اِ) پوش دربندی . شیافی است متخلخل و سبک که از کوفته ٔ برگ درختی کنند و این درخت برگش ببرگ حنا ماند و تخمش مدور و از شاهدانه کوچکتر و مایل بزردی باشد و از دربند و ارمنیه آرند وطبیعت آن سرد است در دوم و خشک در آخر درجه ٔ اول و آن رادع و ملین و مبرد بود و طلاء آن جهت اورا
پوشلغتنامه دهخداپوش . (اِ) جامه . لباس : تا چند کنی پوش ز پوشی کسان از جامه ٔ عاریت نشاید برخورد. نظام قاری (دیوان البسه ص 123).در دو بیت ذیل از فردوسی و اسدی پوش نیز بمعنی جامه و پوشش و لباس آمده
پوشفرهنگ فارسی عمید۱. = پوشیدن۲. پوشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جُرمپوش، خطاپوش.۳. پوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهنپوش، سبزپوش، سفیدپوش، سیاهپوش.۴. (اسم) [قدیمی] پوشش؛ پوشاک؛ جامه.۵. (اسم) [قدیمی] چادر بزرگ؛ خرگاه؛ سراپرده؛ پرده.۶. (اسم) [قدیمی] زره؛ جوشن.⟨ پوش کردن: (
راست پوشلغتنامه دهخداراست پوش . (نف مرکب ) پوشنده ٔ آنچه راست باشد. || به تازی کافر خوانند. (آنندراج ) (انجمن آرا). ملحد. (ناظم الاطباء). بمعنی کافر از ساخته های دساتیر است . (یادداشت مولف ).
دراعه پوشلغتنامه دهخدادراعه پوش . [ دُرْ را ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) دراعه پوشنده . پوشنده ٔ دراعه . آنکه دراعه پوشد. || فقیه . اهل علم . (یادداشت مرحوم دهخدا) : گفت [ مسعود ] در آنجا [ هندوستان ] مردی دراعه پوش است چون قاضی شیراز. (تاریخ بیه
درع پوشلغتنامه دهخدادرع پوش .[ دِ ] (نف مرکب ) درع پوشنده . پوشنده ٔ درع . زره پوش . زره دار. || (ن مف مرکب ) زره پوشیده . پوشیده . بازره . پوشیده به درع . ملبس به درع : مهش مشکسای و شکر می فروش دو نرگس کمانکش دو گل درع پوش . اسدی .دو
درون پوشلغتنامه دهخدادرون پوش . [ دَ ] (نف مرکب ) درون پوشنده . پوشنده ٔ درون . که درون خود بپوشاند، که افکار خویش بروز ندهد. که اندیشه های خود عادةً پنهان دارد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
درویش پوشلغتنامه دهخدادرویش پوش . [ دَرْ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ درویش . جامه بتن کننده ٔ درویش . کسی که درویش را بپوشد، از قبیل برهنه پوش . (از آنندراج ). || (اِ مرکب ) پوشش درویش . || (نف مرکب ) کسی که پوشش او مثل پوشش درویش باشد. (آنندراج ). آنکه مانند گدایان جامه می پوشد. (ناظم الاطباء). با پوشش