پولیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی ولی، مالی، بانکی، بودجهای، مادی، مالیه ضربشده، دارای اعتبار ارزی، مدتدار، بهادار بیمحل، برگشتی، برگشتخورده
روغن حلپذیرsoluble oilواژههای مصوب فرهنگستاننامیزهای پایدار از آب و روغن با غلظت بالا که در عملیات فلزکاری برای روانسازی و خنکسازی و ممانعت از خوردگی به کار میرود متـ . روغن نامیزهای emulsifying oil
پولیالغتنامه دهخداپولیا. (اِخ ) دهی ازدهستان حومه ٔ بخش اشنویه شهرستان ارومیّه ، واقع در 4 هزارگزی شمال خاوری اشنویه و سه هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو نالیوان . کوهستانی ، سردسیر،دارای 120تن سکنه . آب آن از چشمه ،محصول آنج
پولینلغتنامه دهخداپولین . [ پ ُ ی َ ] (فرانسوی ، ص نسبی ) در باب عملی اطلاق میشد که بوسیله ٔ آن طلبکاری می توانست الغای حکمی را که بدهکاری برای اثبات حق خود بتقلب صادر کرده است بخواهد.
پولینلغتنامه دهخداپولین . [پ ُ] (اِخ ) رجوع به بناپارت شود. || یکی از قهرمانان «پولیوکت » داستان حزن انگیز «کرنی ».
پولیپفرهنگ فارسی عمیدبرآمدگی گوشتی در غشای مخاطی معده، رودۀ بزرگ، مثانه، رحم، یا بینی که ممکن است سبب تولید سرطان شود.
چراغ اللـهفرهنگ فارسی عمیدپولی که به درویش یا نقال میدهند؛ پولی که درویش یا نقال معرکهگیر از مردم میگیرد.
پولیالغتنامه دهخداپولیا. (اِخ ) دهی ازدهستان حومه ٔ بخش اشنویه شهرستان ارومیّه ، واقع در 4 هزارگزی شمال خاوری اشنویه و سه هزارگزی شمال باختری راه ارابه رو نالیوان . کوهستانی ، سردسیر،دارای 120تن سکنه . آب آن از چشمه ،محصول آنج
پولین دنللغتنامه دهخداپولین دنل . [ پ ُ دُ ن ُ ] (اِخ ) (سن ) کشیش (نُل ). متولد در بردو (353 - 431 م .).
پولینلغتنامه دهخداپولین . [ پ ُ ی َ ] (فرانسوی ، ص نسبی ) در باب عملی اطلاق میشد که بوسیله ٔ آن طلبکاری می توانست الغای حکمی را که بدهکاری برای اثبات حق خود بتقلب صادر کرده است بخواهد.
پولینلغتنامه دهخداپولین . [پ ُ] (اِخ ) رجوع به بناپارت شود. || یکی از قهرمانان «پولیوکت » داستان حزن انگیز «کرنی ».
پول پولیلغتنامه دهخداپول پولی . (اِ مرکب ) نام قسمی مالیات اصناف . پولی پولی . رجوع به پولی پولی شود.
خرپولیلغتنامه دهخداخرپولی . [ خ َ ] (حامص مرکب ) حالت خرپول . حالت آنکه پول زیاد فراهم آورده است و استفاده ٔ شایان نمیکند.
دیش پولیلغتنامه دهخدادیش پولی . (اِ مرکب ) دندان مزد. دیش به ترکی دندان است و دیش پولی وجهی بوده که در دوران استبداد، رعایا در سر سفره ٔ مأمورین دولت مینهاده اند پیش از ناهار بعنوان دندان مزد. این رسم در نواحی ملایر و تویسرکان متداول بوده است . (یادداشت لغتنامه ).
نیم پولیلغتنامه دهخدانیم پولی . (اِ مرکب ) چهاریک شاهی . نیم پول . (یادداشت مؤلف ). || کنایه از چیز کم ارزش یا بی ارزش . نیم غازی .