پی پیواژهنامه آزادپی پی(بدون هیچ اعرابی.همه با ساکن)همان مدفوع است.اسم شهری مدفوع. (زبان بچه ها) همان مدفوع است.
پی در پیدیکشنری فارسی به انگلیسیer _, consecutive, consecutively, continually, frequent, repeatedly, repetitive, succession, successive
پیچیده پیهلغتنامه دهخداپیچیده پیه . [ دَ / دِ ] (ص مرکب ) فربه : کوعرالسنام ؛ بزرگ و پیچیده پیه گردید کوهان . (منتهی الارب ).
پی سوزلغتنامه دهخداپی سوز. (نف مرکب ) سوزنده ٔ پی (پیه ). || (اِ مرکب ) پیه سوز.چراغی که در آن چربی (پیه ) و فتیله بکار برند. قسمی چراغ . جنسی از شمع که در آن پیه سوزند : عدوی تو پیوسته دلسوز بادچو پی سوز اندر دلش سوز باد. (از شرفنامه ).
خجسته ٔ سرخسیلغتنامه دهخداخجسته ٔ سرخسی . [ خ ُ ج َ ت َ ی ِ س َ رَ ] (اِخ ) وی یکی از شاعران قرن چهارم و دوره ٔ سامانیان بوده زیرا که اشعار وی در فرهنگ اسدی آمده است و در تذکره ها نامی ازو نیست . (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1147). اینک ابیات او منقول ا