تپۀ شنیsand humpواژههای مصوب فرهنگستانتپهای شنی که در انتهای یک خط فرعی برای متوقف کردن قطار فراری ایجاد میکنند
شنآسsand millواژههای مصوب فرهنگستاندستگاهی استوانهای و قائم، حاوی شن، با میلۀ چرخان و دیسک (disc) که آسمایه در آن میگردد متـ . آسیای شنی
صافی شنیsand filterواژههای مصوب فرهنگستاننوعی صافی متشکل از چند بستر شنی و بهصورت لایهلایه که از آن برای جدا کردن ذرات ریز معلق از آب یا سیال استفاده میکنند
آبسنگ ماسهایsand reefواژههای مصوب فرهنگستانسد یا پشتۀ کوتاهی از ماسه در امتداد کرانۀ دریاچه یا دریا که با جریان آب یا موج شکل میگیرد متـ . سد ماسهای sandbar
شن و ماسهsand and gravelواژههای مصوب فرهنگستانمواد ساختمانیای با اندازۀ درشتتر از سیلت و ریزتر از قلوهسنگ
پیشانلغتنامه دهخداپیشان . (اِ مرکب ، ق مرکب ) مقابل پایان . پیش پیش . که از آن پیشتر چیزی دیگر نباشد یعنی انتها. (برهان ). پیش پیش بود. که از آن هیچ چیز پیشتر نباشد. (جهانگیری ) : هرچه می بینی که در پایان بودآن نه در پایان که در پیشان بود.
پیشانفرهنگ فارسی عمید۱. پیشتر از پیش؛ آغاز؛ بدایت: ◻︎ یکی اول که پیشانی ندارد / یکی آخر که پایانی ندارد (عطار۱: ۸۷).۲. پیشگاه؛ پیشخانه.
پیشانفرهنگ فارسی معین(پِ) (اِ.) 1 - پیشِپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل . 2 - لیاقت و شایستگی .
پیشانلغتنامه دهخداپیشان . (اِ مرکب ، ق مرکب ) مقابل پایان . پیش پیش . که از آن پیشتر چیزی دیگر نباشد یعنی انتها. (برهان ). پیش پیش بود. که از آن هیچ چیز پیشتر نباشد. (جهانگیری ) : هرچه می بینی که در پایان بودآن نه در پایان که در پیشان بود.
پیشانفرهنگ فارسی عمید۱. پیشتر از پیش؛ آغاز؛ بدایت: ◻︎ یکی اول که پیشانی ندارد / یکی آخر که پایانی ندارد (عطار۱: ۸۷).۲. پیشگاه؛ پیشخانه.
پیشانفرهنگ فارسی معین(پِ) (اِ.) 1 - پیشِپیش را گویند که از آن پیشتر چیزی نباشد، ازل . 2 - لیاقت و شایستگی .