همسُراییchorus 4واژههای مصوب فرهنگستانقطعهای برای گروه همسُرایان که اغلب پویهای از یک اثر بزرگ است
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
سیرولغتنامه دهخداسیرو. (اِخ ) دهی است جزء دهستان قهستان بخش کهک شهرستان قم . دارای 603 تن سکنه .آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، پنبه ، باغات ، انگور، انار و انجیر. شغل اهالی زراعت و بنای امام زاده ابراهیم قدیمی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج <span class=
امامفرهنگ مترادف و متضاد۱. معصوم ۲. ولی ۳. پیشرو، پیشوا، راهبر، راهنما، رهبر، شیخ، قاید، قدوه، قطب ۴. پیشنماز ≠ ماموم
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
پیشروفرهنگ فارسی عمید۱. پیشوا؛ راهنما.۲. کسی که جلو برود و دیگران از عقب او حرکت کنند؛ پیشرونده: ◻︎ همچنان میشدند در تکوتاب / پسرو آهسته، پیشرو بهشتاب (نظامی۴: ۶۷۰).۳. (موسیقی) [قدیمی] نوعی تصنیف بدون شعر که حکم پیشدرآمد یا آواز ضربی را داشته است.
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
پیشروفرهنگ فارسی عمید۱. پیشوا؛ راهنما.۲. کسی که جلو برود و دیگران از عقب او حرکت کنند؛ پیشرونده: ◻︎ همچنان میشدند در تکوتاب / پسرو آهسته، پیشرو بهشتاب (نظامی۴: ۶۷۰).۳. (موسیقی) [قدیمی] نوعی تصنیف بدون شعر که حکم پیشدرآمد یا آواز ضربی را داشته است.
خودرو پیشروlead vehicleواژههای مصوب فرهنگستانخودروی که در جلوی تجهیزات عمرانی سیار یا خودروهایی با بار حجیم و بزرگ در راههای دوطرفه حرکت میکند تا خودروهای روبهرو را از خطر مقابل آگاه سازد
رشتۀ پیشروleading strandواژههای مصوب فرهنگستانرشتهای از دِنا که در فرایند همتاسازی بهطور پیوسته در′5 به ′3 ساخته میشود
چرخ ـ محور پیشروleading wheelsetواژههای مصوب فرهنگستانچرخ ـ محوری که معمولاً در ابتدای قطار قرار میگیرد و نیروی محرکه ایجاد میکند