آییننامۀ بینالمللی امنیت کشتیها و تسهیلات بندریinternational ship and port facility codeواژههای مصوب فرهنگستانآییننامهای که سازمان بینالمللی دریانوردی برای تأمین و ارتقای امنیت کشتیها و تسهیلات بندری تدوین کرده و لازمالاجراست اختـ . آییننامۀ باکوب ISPS code
عین انیلغتنامه دهخداعین انی . [ع َ ن ِ اُ نا ] (اِخ ) موضعی است . (از منتهی الارب ). وظاهراً همان «عین انا» است . رجوع به عین انا شود.
عان عانلغتنامه دهخداعان عان . (اِ صوت ) حکایت صوت خر. عرعر. نهیق : بترنم هجای من خوانی سرد و ناخوش بود ترنم خرچو به عان عان رسی فرومانی ای مه عان عان خر نه عم عم خر [ کذا ]سوزنی .
داغ رودپیچیmeander scar/ meander scarpواژههای مصوب فرهنگستاننشان هلالیشکل روی دیوارۀ یک دره که براثر حرکت جانبی پیچانرود به وجود آمده است
عموجلغتنامه دهخداعموج . [ ع َ ] (ع ص ) تیر که پیچ پیچان رود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || در شعر ابوذؤیب بمعنی شناگر وشناکننده آمده است . || فرس عموج ؛ اسبی که در سیر خود مستقیم حرکت نکند. (از اقرب الموارد).
معصللغتنامه دهخدامعصل . [ م ُ ع َص ْ ص ِ ] (ع ص ) هرچه وقت انداختن دوتا گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || تیر که پیچ پیچان رود در هوا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
ضوکعةلغتنامه دهخداضوکعة. [ ض َ ک َ ع َ ] (ع ص ) مرد بسیارگوشت گران سنگ . گول سست بدن سست رای . (منتهی الارب ). احمق گرانجان . (مهذب الاسماء). || زنی که پیچان پیچان رود و سستی و تمهل کند در رفتن . (منتهی الارب ).
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فرد
درپیچانلغتنامه دهخدادرپیچان . [ دَ ] (ص مرکب ) مشکل . دشوار. مشوش . پیچدار. (ناظم الاطباء): عَسِر؛ کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب ).- درپیچان ساختن ؛ مشکل کردن . مشکل ساختن : لوی امره ؛ درپیچان ساخت کار او را. (از منتهی الارب ).- درپیچان شدن ک
پیچانلغتنامه دهخداپیچان . (نف ، ق ) صفت فاعلی بیان حالت در حال پیچیدن . پیچنده : بخوردند و کردند آهنگ خواب بسی مار پیچان برآمد ز آب . فردوسی .همی زور کرد آن بر این این بر آن گرازان و پیچان دو مرد جوان . فرد
غلطان پیچانلغتنامه دهخداغلطان پیچان . [ غ َ ن ِ ] (نف مرکب ) غلطنده ٔ تاب خورنده در آب . غوطه خورنده در آب . (ناظم الاطباء).