پیچ کاجیPandanusواژههای مصوب فرهنگستانسردهای از پیچکاجیسانان با حدود600 گونۀ شناختهشدۀ درختچهای کوتاه به ارتفاع کمتر از یک متر یا درختی متوسط تا ارتفاع 20 متر با تاجپوشی گسترده و رشدی متوسط؛ تنۀ تنومند آنها دارای انشعابات بسیاری است که اثرات متعدد برگ گرداگرد آن باقی مانده است
پیچ پیچلغتنامه دهخداپیچ پیچ . (ص مرکب ) با پیچ بسیار. با تاب و خم بسیار. شکن برشکن . پرپیچ . خم درخم و سخت پیچیده ، در صفت دلبر و معشوق . (آنندراج ). صاحب پیچ بسیار : کمند گره داده ٔ پیچ پیچ بجز گرد گردان نمی گشت هیچ . نظامی .چو میکرد
پیچ بر پیچلغتنامه دهخداپیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست و در غیر وی ذم : درین زندان سرای پیچ برپیچ برادرزاده ای دارد دگر هیچ . نظامی .ره
پیچ پیچ کنانلغتنامه دهخداپیچ پیچ کنان . [ ک ُ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) صفت فاعلی بیان حالت . حلقه بر حلقه گرد خود برآینده . بس گرد خویش برآینده . پیچ و خم بسیار برآورنده . پیچ پیچ رونده . پیچان رونده . حلقه زننده : ..........................................دید دودی چو اژد
جهان پیچ پیچلغتنامه دهخداجهان پیچ پیچ . [ ج َ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) دنیای پر مشقت ورنج . عالم مادی . || دنیای کثرت و تعدد.
پیچکاجیانPandanaceaeواژههای مصوب فرهنگستانتیرهای از پیچکاجیسانان درختچهای یا درختی دوپایه با ریشههای هوایی با حدود چهار سرده و 700 گونه که در نواحی ساحلی یا باتلاقی گرمسیری یا نیمهگرمسیری برّ قدیم میرویند؛ این گیاهان در مجمعالجزایر مالایی و ملانِزی و ماداگاسکار فراوان یافت میشوند و تعدادی از گونههای آنها نیز در هاوایی و زلاندنو و
پیچکاجیسانانPandanalesواژههای مصوب فرهنگستانراستهای از تکلپهایها که در نواحی گرمسیری حقیقی پراکندهاند؛ بنا بر پژوهشهای اخیر، شکل رویشی گیاهان این راسته درختی یا درختچهای یا بالارونده یا علفی نخلمانند است
پیچلغتنامه دهخداپیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز : سیه زلف آن سرو سیمین من همه تاب و پیچست و جعد و شکن . <p class="au
پیچفرهنگ فارسی عمید۱. قطعهای فلزی مانند میخ با دندههای مارپیچی که با پیچگوشتی یا آچار پیچانده و بازوبسته میشود.۲. قسمتی از معبر که با انحراف سیر مستقیم خود باعث تغییر مسیر معبر میشود.٣. قطعهای گَردان در برخی وسایل برقی برای خاموش و روشن کردن یا برخی تنظیمات.٤. (زیستشناسی) هر گیاهی که به درخت ی
پیچدیکشنری فارسی به عربیابزيم , برغي , برمة , تعرج , تعلية , تلميح , حلقة , رکبة , عقدة , لية , مزلاج , منحني
درپیچلغتنامه دهخدادرپیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) پرده ای که در دم در خانه ٔ اندرونی می آویزند تا کسی داخل آن نگردد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسن ).
دست پیچلغتنامه دهخدادست پیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آویز و ذریعه . (غیاث ). مرادف دست آویز. (آنندراج ). بهانه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قضا را دست پیچ خود کند در کجروی نادان خطای خویشتن را کور دائم بر عصا بندد. صائب (از آنندراج ).ز خط
پیچ بر پیچلغتنامه دهخداپیچ بر پیچ . [ ب َ ] (ص مرکب ) پیچ پیچ . خم بر خم . شکن بر شکن . مار بر مار.صاحب آنندراج گوید: این لغت اگر در صفت معشوق آید مدحست و در غیر وی ذم : درین زندان سرای پیچ برپیچ برادرزاده ای دارد دگر هیچ . نظامی .ره
پیچ و واپیچلغتنامه دهخداپیچ و واپیچ . [ چ ُ ] (ص مرکب ) پیچ واپیچ . پرپیچ : کوچه های پیچ و واپیچ ؛ با خم و انحنای بسیار. غیرمستقیم .- مسئله ٔ (کار) ؛ بغرنج . مشکل .
پیچلغتنامه دهخداپیچ . (اِ) اسم از مصدر پیچیدن . هر یک از خمهای چیزی بر روی خویش گردیده . گردش . گشت . خمیدگی . کجی . چرخ . ثنی . مطوی . عطف . تاب . خم . تا. انثناء. حلقه . شکن . تای . ماز : سیه زلف آن سرو سیمین من همه تاب و پیچست و جعد و شکن . <p class="au