چاری زائیلغتنامه دهخداچاری زائی . (اِخ ) نام طایفه ای از طوایف ناحیه سراوان کرمان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98). نام طایفه ای مرکب از سیصد خانوار در جالق . شعبه ای است از طایفه ناحیه سراوان از طوایف کرمان و بلوچستان و مرکب از سیصد خانوار است .
فرضیة اِیریAiry hypothesisواژههای مصوب فرهنگستانفرضیهای مبتنی بر ترازمندی گرانشی (همایستایی) میان پوسته و گوشته
آرایۀ شلومبرگرSchlumberger array, Schlumberger electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن زوجالکترودهای داخلی برای اندازهگیری ولتاژ، در مقایسه با زوجالکترودهای خارجی جریان، خیلی به هم نزدیکاند
آرایۀ وِنِرWenner array, Wenner electrode arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای با الکترودهای همفاصله و متقارن که میتواند در امتداد خط اندازهگیری گسترش یابد
آرایۀ قطبی ـ قطبیpole-pole array, two-arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن دو الکترود جریان و پتانسیل پشت سر هم و در فاصلهای دور از هم بر روی خط برداشت (survey line) قرار میگیرند
دوچاریلغتنامه دهخدادوچاری . [ دُ ] (حامص مرکب ) دچار بودن : برد با من میان راه تنگی دوچاری او دوچاری او دوچاری .مولوی .
ناچاریلغتنامه دهخداناچاری . (حامص مرکب ) بی چارگی . لاعلاجی . درماندگی . (ناظم الاطباء). اضطرار. اجبار. ناگزیری . چاره نداشتن . گزیر نداشتن . مجبور بودن . || فقر. استیصال .- امثال : از ناچاری بوسه به دم خر زنند ؛ به حکم ضرورت تحمل هرگونه