چاکوچلغتنامه دهخداچاکوچ . (اِ) به عربی ، مطراق . (برهان ). پتک آهنگران . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چکش مسگران . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). چکش که آلت کوبیدن میخ و غیره است . (فرهنگ نظام ) : هزار چاکوچ خورد پهن و دراز گردد همان مس باشد. بهأالدین ولد (مع
هکویلغتنامه دهخداهکوی . [ هََ ک ْ ] (اِ) شراب . (انجمن آرا). شراب انگوری . (برهان ). || تردد. (برهان ) (سروری ). || خربزه ٔ نارسیده . (انجمن آرا).
هکویلغتنامه دهخداهکوی . [ هََ ک ْ / هََ ] (ص ) سرگشته و متردد، در نسخه ٔ سروری به فتح هاء و ضم کاف به معنی تردد آمده است . (انجمن آرا). سرگشته و حیران و پریشان . (برهان ).
پاکوئیلغتنامه دهخداپاکوئی . [ ک ُ ] (اِخ ) شهری به چین واقع در کوانگ تونگ دارای بندر آزاد با 20000 تن سکنه .
اقویلغتنامه دهخدااقوی . [ اَق ْ وا ] (ع ن تف ) قوی تر. بنیروتر. نیرومندتر. محکم تر. تواناتر و زورآورتر. (ناظم الاطباء). قوی تر و زورمندتر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : از ارکان امیر یوسف الدین که رکن اقوی بود. (جهانگشای جوینی ).
jackknifeدیکشنری انگلیسی به فارسیجک نایف، بازو بسته شونده، چاقوی بزرگ جیبی، بدنبال، تا شو، قلمتراش، با چاقو بریدن، شیرجه رفتن
مطواةدیکشنری عربی به فارسیچاقوي بزرگ جيبي , قلمتراش , با چاقو بريدن , بدنبال , تا شو , بازو بسته شونده , شيرجه رفتن , چاقوي کوچک جيبي
خرکشلغتنامه دهخداخرکش .[ خ َ ک ُ ] (اِ) سرموزه را گویند و آن کفشی است که بر بالای موزه پوشند و در ماوراءالنهر متعارفست و در عربی جرموق خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). || جانوریست خاکستری رنگ و شبیه به جعل و بیشتر در قبرستانها می باشد. (از برهان قاطع). حم